"لجبازی"
"لجبازی"
Part:37
ویو ا.ت
لباسم رو از روی بند رخت ورداشتم
و گذاشتم جلو دست رفتم تو گوشی و یه مدل مو قشنگ پیدا کردم
۳۰دقیقه بعد
م.ت:ا.ت پاشو حاضر شو دیر شد هاا
ا.ت:الان آماده میشم
تازه از حموم اومده بودم
موهام رو خشک کردم و پیرهن حریر ام رو پوشیدم
با اینکه ساده بود بهم میومد
گردنبند ام رو بستم و شروع کردم به آرایش🌝
بعدش موهام رو بستم و کفش هام رو پوشیدم رفتم بیرون
م.ت:تخم سگ بیا دیگ..اووولالا دخترم چه خوشتیپ کرده
ا.ت:مادمازل شما هم زیبا شدید
م.ت:این حرف ها رو بزار برای بعدا.دیر مون شد
رفتیم سوار ماشین قدیمی مامانم شدیم
ما سوار یه ماشین قدیمی میشدیم اونوقت بابام با بنز هایی که داره اون سر دنیا داره عشق میکنه
البته نمیگم مامانم رو دوست نداره اون عاشق مامانم عه ولی با من خوب نیست
تو فکر بودم که با صدا های مامانم به خودم اومدم
م.ت:ا.ت پیاده شو
ا.ت:..
م.ت:رسیدیم پیاده شو
ا.ت:..
م.ت:تخم سگ پاشو دیگه(بلند)
ا.ت:هااا چیشده وایی زلزلههههه °~°
م.ت:•_•
ا.ت:بریم فرار کنیم(داد)
در رو وا کردم رفتم بیرون
یهو یه ماشین به قصد کشت اومد سمتم
پاهام سست شده بود
که یهو محکم پرت شدم اون ور
نور زده بود تو صورته راننده نفهمیدم کیه
ولی میدونستم که با ماشین زد بهم
وضعیتم اونجوری نبود که بخوام غش کنم یا بیهوش بشم ولی
دست زخمی شده بود
مامانم و راننده هم زمان دویدن سمتم
دقت کردم که دیدم راننده....جیمینههههههه
یعنی دست فرمون این بشر افتضاح عه
جیمین:ا.ت حالت خوبه(نگران)
م.ت:ا.ت زنده ای(نگران)
به نگرانیشون خنده ام گرفت مثل دیوونه ها فقط میخندیدم
جیمین:ا.ت..
ا.ت:لازم نیست نگران باشید..خوبم(خنده)
جیمین:هوفف چرا یکدفعه میای جلو ماشین
م.ت:اگر حالت خوبه پاشو بریم جشن دیر شد
جیمین:شما هم به اون جشن دعوت اید(تعجب)
ا.ت:اوهوم صاحب جشن پسر خاله منه تهیونگ میشناسیش؟
جیمین:آره تهیونگ دوست چندین ساله منه
م.ت:میتونی پاشی
ا.ت:آره بابا
اومدم پاشم که افتادم زمین
وایی نگو از دوباره سَقط شدم
ا.ت:از دوباره سَقط ام کردییییی•~•
م.ت:الان چجوری میخوای بری تو
جیمین:من میبرمش
ا.ت:آره دیگه مثلا شما زدی به من تازه دستم ام زخم شده😭
جیمین:الان درستش میکنم
مامانم رفت تو سالن
جیمین هم بغلم کرد بردن تو
بدون اینکه اجازه بده با کسی سلام کنم
منو برد سمت دستشویی
استین ام رو بالا زد و با آب دستم رو شست منم اون لحظه محو اش شده بودم
محو اون لب های قلوه ایش
جیمین:بزار همینجوری باشه چون الان باند نمیتونم گیر بیارم.رفتی خونه خودت ببیندش..من فعلا خون اش رو بند اوردم
اونم نگاهش به من افتاد
انگار اون هم خیره شده بود
ما به هم خیره شده بودیم و این زمان بود که میگذشت
ادامه کامنت
Part:37
ویو ا.ت
لباسم رو از روی بند رخت ورداشتم
و گذاشتم جلو دست رفتم تو گوشی و یه مدل مو قشنگ پیدا کردم
۳۰دقیقه بعد
م.ت:ا.ت پاشو حاضر شو دیر شد هاا
ا.ت:الان آماده میشم
تازه از حموم اومده بودم
موهام رو خشک کردم و پیرهن حریر ام رو پوشیدم
با اینکه ساده بود بهم میومد
گردنبند ام رو بستم و شروع کردم به آرایش🌝
بعدش موهام رو بستم و کفش هام رو پوشیدم رفتم بیرون
م.ت:تخم سگ بیا دیگ..اووولالا دخترم چه خوشتیپ کرده
ا.ت:مادمازل شما هم زیبا شدید
م.ت:این حرف ها رو بزار برای بعدا.دیر مون شد
رفتیم سوار ماشین قدیمی مامانم شدیم
ما سوار یه ماشین قدیمی میشدیم اونوقت بابام با بنز هایی که داره اون سر دنیا داره عشق میکنه
البته نمیگم مامانم رو دوست نداره اون عاشق مامانم عه ولی با من خوب نیست
تو فکر بودم که با صدا های مامانم به خودم اومدم
م.ت:ا.ت پیاده شو
ا.ت:..
م.ت:رسیدیم پیاده شو
ا.ت:..
م.ت:تخم سگ پاشو دیگه(بلند)
ا.ت:هااا چیشده وایی زلزلههههه °~°
م.ت:•_•
ا.ت:بریم فرار کنیم(داد)
در رو وا کردم رفتم بیرون
یهو یه ماشین به قصد کشت اومد سمتم
پاهام سست شده بود
که یهو محکم پرت شدم اون ور
نور زده بود تو صورته راننده نفهمیدم کیه
ولی میدونستم که با ماشین زد بهم
وضعیتم اونجوری نبود که بخوام غش کنم یا بیهوش بشم ولی
دست زخمی شده بود
مامانم و راننده هم زمان دویدن سمتم
دقت کردم که دیدم راننده....جیمینههههههه
یعنی دست فرمون این بشر افتضاح عه
جیمین:ا.ت حالت خوبه(نگران)
م.ت:ا.ت زنده ای(نگران)
به نگرانیشون خنده ام گرفت مثل دیوونه ها فقط میخندیدم
جیمین:ا.ت..
ا.ت:لازم نیست نگران باشید..خوبم(خنده)
جیمین:هوفف چرا یکدفعه میای جلو ماشین
م.ت:اگر حالت خوبه پاشو بریم جشن دیر شد
جیمین:شما هم به اون جشن دعوت اید(تعجب)
ا.ت:اوهوم صاحب جشن پسر خاله منه تهیونگ میشناسیش؟
جیمین:آره تهیونگ دوست چندین ساله منه
م.ت:میتونی پاشی
ا.ت:آره بابا
اومدم پاشم که افتادم زمین
وایی نگو از دوباره سَقط شدم
ا.ت:از دوباره سَقط ام کردییییی•~•
م.ت:الان چجوری میخوای بری تو
جیمین:من میبرمش
ا.ت:آره دیگه مثلا شما زدی به من تازه دستم ام زخم شده😭
جیمین:الان درستش میکنم
مامانم رفت تو سالن
جیمین هم بغلم کرد بردن تو
بدون اینکه اجازه بده با کسی سلام کنم
منو برد سمت دستشویی
استین ام رو بالا زد و با آب دستم رو شست منم اون لحظه محو اش شده بودم
محو اون لب های قلوه ایش
جیمین:بزار همینجوری باشه چون الان باند نمیتونم گیر بیارم.رفتی خونه خودت ببیندش..من فعلا خون اش رو بند اوردم
اونم نگاهش به من افتاد
انگار اون هم خیره شده بود
ما به هم خیره شده بودیم و این زمان بود که میگذشت
ادامه کامنت
۱۶.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.