Part
Part ⁷
شب
نباحت و عاکف : خوش اومدید بفرمایید ، خوش اومدید بفرمایید ، سلام آقا ولی سلام آقا اورهان سلام شنگول خانم سلام خدیجه خانم سلام بچه ها خوش اومدید بفرمایید تو
ارن ها : سلام آقا عاکف سلام نباحت خانم ممنون
ملیسا قدیر رو میبینه میره سمتش و بهش میگه : ععع....قدیر ...چی....چیزه...من..من..دوست دارم
قدیر : چی؟
ملیسا: دوست دارم اما الان نیازی نیست جوابمو بدی خوب فکر کن بعدش جوابمو بده
قدیر: باشه
کیک رو بریدن ملیسا اول به امل کیک داد
خلاصه دو سه تا بحث کوچیک کردن حالا مهم نیست برک جلو شون رو میگرفت که دعوا نشه دوروک هم بخاطر آسیه هیچ دخالتی نمی کرد و فقط حواسش به آسیه بود
فردا کالج آتامان
قدیر: من فکر کردم به حرف دیشبت راستش منم ...منم
ملیسا: توعم چی بگو دیگه تو هم منو دوست داری ؟
قدیر: فکر کنم اره
ملیسا خیلی خوشحال شد و قدیر رو بغل کرد
ولی بعدش به خودش اومد ازش جدا شد و گفت : پس الان تو دوست پسر منی درسته ؟
قدیر: اووم یه جورایی ، اره اره الان دیگه تو دوست دختر منی
اولجان : دست استاد درد نکنه باورت میشه ؟ به لطف استاد تونستم واندرفولم رو بشناسم
عمر : چی؟ واندرفولت ؟ الله الله ههههه😂
اولجان : پسر مسخره نکن جدی میگم
ایبیکه : اولجان خفه شو دیشب از بس گفتی تا صبح نذاشتی بخوابم عمر بیچاره رو ولش کن حداقل میزنم دهنتا الله الله
اولجان : دختر آروم باش یکم ریلکس این چه طرز حرف زدن با داداش بزرگته
وهمچنان آسیه در حال خندیدن
استاد اومد و جریان مسابقه موسیقی رو گفت و گفت : دوروک امسال هم تو گیتار میزنی؟
دوروک : بله استاد
استاد : ولی چون دانش آموزی که سال گذشته میخوند رفته باید یکی جاش بخونه
ایبیکه : استاد صدای آسیه خیلی خوبه اون میتونه
آسیه: ساکت شو دختر
استاد: باشه پس آسیه زنگ تفریح برو یه تست صدا بده
آسیه: چشم استاد
دوروک تا شنید خیلی خوشحال شد که قراره با آسیه توی مسابقه موسیقی شرکت کنه
شب
نباحت و عاکف : خوش اومدید بفرمایید ، خوش اومدید بفرمایید ، سلام آقا ولی سلام آقا اورهان سلام شنگول خانم سلام خدیجه خانم سلام بچه ها خوش اومدید بفرمایید تو
ارن ها : سلام آقا عاکف سلام نباحت خانم ممنون
ملیسا قدیر رو میبینه میره سمتش و بهش میگه : ععع....قدیر ...چی....چیزه...من..من..دوست دارم
قدیر : چی؟
ملیسا: دوست دارم اما الان نیازی نیست جوابمو بدی خوب فکر کن بعدش جوابمو بده
قدیر: باشه
کیک رو بریدن ملیسا اول به امل کیک داد
خلاصه دو سه تا بحث کوچیک کردن حالا مهم نیست برک جلو شون رو میگرفت که دعوا نشه دوروک هم بخاطر آسیه هیچ دخالتی نمی کرد و فقط حواسش به آسیه بود
فردا کالج آتامان
قدیر: من فکر کردم به حرف دیشبت راستش منم ...منم
ملیسا: توعم چی بگو دیگه تو هم منو دوست داری ؟
قدیر: فکر کنم اره
ملیسا خیلی خوشحال شد و قدیر رو بغل کرد
ولی بعدش به خودش اومد ازش جدا شد و گفت : پس الان تو دوست پسر منی درسته ؟
قدیر: اووم یه جورایی ، اره اره الان دیگه تو دوست دختر منی
اولجان : دست استاد درد نکنه باورت میشه ؟ به لطف استاد تونستم واندرفولم رو بشناسم
عمر : چی؟ واندرفولت ؟ الله الله ههههه😂
اولجان : پسر مسخره نکن جدی میگم
ایبیکه : اولجان خفه شو دیشب از بس گفتی تا صبح نذاشتی بخوابم عمر بیچاره رو ولش کن حداقل میزنم دهنتا الله الله
اولجان : دختر آروم باش یکم ریلکس این چه طرز حرف زدن با داداش بزرگته
وهمچنان آسیه در حال خندیدن
استاد اومد و جریان مسابقه موسیقی رو گفت و گفت : دوروک امسال هم تو گیتار میزنی؟
دوروک : بله استاد
استاد : ولی چون دانش آموزی که سال گذشته میخوند رفته باید یکی جاش بخونه
ایبیکه : استاد صدای آسیه خیلی خوبه اون میتونه
آسیه: ساکت شو دختر
استاد: باشه پس آسیه زنگ تفریح برو یه تست صدا بده
آسیه: چشم استاد
دوروک تا شنید خیلی خوشحال شد که قراره با آسیه توی مسابقه موسیقی شرکت کنه
- ۲.۸k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط