شب، شب چارشنبه سوری بود
شب، شب چارشنبه سوری بود
در هر خانه آتشی روشن
شهر کوچه به کوچه اش شده بود
به نگاه سیاوشی، روشن
پدرم شمع نیمه سوزی بود
ناگهان با صدای فشفشه ای
زوزه ی توپ در سرش پیچید
دست کم هفت کوچه آن ورتر
ضجه های مکررش پیچید
موج افتاده بود روی موج
داد می زد که در محاصره ایم:
آنسوی خاکریز ناپیداست
غوطه ور در میان خون شده ایم
زیر رگبار دشمن از چپ و راست
سر به دیوار بس که می کوبید
با تمام وجود حس کرده است
بارها جنگ پر مخاطره را
یا علی گفت از زمین برخاست
رفت تا بشکند محاصره را
کودکان محله دورش را...
بی محابانه دل به دریا زد
هر چه که داشت را زمین انداخت
تا نفس های آخرش جنگید
بعد خود را به روی مین انداخت
روی آسفالت دست و پا می زد
یافتم جسم نیمه جانش را
روی زانوی مادرم در خون
قهرمانانه سر برون آورد
باز هم در مصاف خنجر، خون
پدرم رود رود می گریید
#محمد_شکری_فرد
در هر خانه آتشی روشن
شهر کوچه به کوچه اش شده بود
به نگاه سیاوشی، روشن
پدرم شمع نیمه سوزی بود
ناگهان با صدای فشفشه ای
زوزه ی توپ در سرش پیچید
دست کم هفت کوچه آن ورتر
ضجه های مکررش پیچید
موج افتاده بود روی موج
داد می زد که در محاصره ایم:
آنسوی خاکریز ناپیداست
غوطه ور در میان خون شده ایم
زیر رگبار دشمن از چپ و راست
سر به دیوار بس که می کوبید
با تمام وجود حس کرده است
بارها جنگ پر مخاطره را
یا علی گفت از زمین برخاست
رفت تا بشکند محاصره را
کودکان محله دورش را...
بی محابانه دل به دریا زد
هر چه که داشت را زمین انداخت
تا نفس های آخرش جنگید
بعد خود را به روی مین انداخت
روی آسفالت دست و پا می زد
یافتم جسم نیمه جانش را
روی زانوی مادرم در خون
قهرمانانه سر برون آورد
باز هم در مصاف خنجر، خون
پدرم رود رود می گریید
#محمد_شکری_فرد
۱.۳k
۲۵ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.