عشق بی پایان پارت5
عشق بی پایان پارت5
_خودم میدونم
تو لابد زن این پسره هوس بازی ؟
:نه عزیزم من رایا هستم ³سالع ک به عنوان برده دارم داخل این عمارت زندگی و کار میکنم
این جیمز منو از پدرم بجای طلبش گرفت و اینجا زندانیم کرد مثل ت چند روز بهم اب و غذا نداد بعدشم بهم تجاوز کرد و کلی هم شکنجه روحی بهم داد
الانم که کاملا بدبخت و بیچارم کرده دارم واسش کار میکنم از این عمارت و ادماش نفرت دارم
_عمارت؟
:بله عمارت اینجا عمارت هستش
_رایا برات متاسفم خیلی ناراحت شدم
:خب بیا غذاتو بخور
دستامو باز کرد و کنارش نشستم
:تو اسمت چیه
_میانا هستم ¹⁸سالمه و مامان بابامو از دست دادم تازگیا هم دوست صمیمیم رو
:خیلی متاسفم
تو خیلی سنت کمه خیلی بچه ای
جیمز خیلی باید بی رحم تر از اونچیزی باشه ک بخواد به تو هم اذیت کنه
_امیدوارم زودتر از اینجا خلاص شم
+هی رایاااا(داد)
:بله ارباب اومدم
بعدا میبینمت ..
رایا فوری از اونجا رفت
منم داشتم غذا میخوردم خیلی گرسنم بود
بعد از تموم شدن غذام جیمز اومد داخل اتاق
+اخی چقد گرسنه بودی حتی بشقابو هم لیس زدی
_خیلی ازت بدم میاد خیلی چندشی خیلی نجسی شبیه یه نجاستی
+اوخی
ایرادی نداره منم نیاوردمت اینجا ک ازم خوشت بیاد مهم اینع ک من چی میخوام و هدفم چیه میگیری که؟
_گستاخ عوضی اشغال حال بهم زن
اومد از دستام گرف و از اون اتاق به سرعت منو بیرون کرد و برد سمت یه اتاق دیگ
_ایی ولم کن دستام مگه حیونی وحشییی(داد)
انداختم رو تخت و یه سطل اب ریخت روم و شروع کرد با شلاق کتکم زد طوری ک همه قسمت های بدنم زخم شدن و ازشون خون میومد
ویو جیمز
(عین یه گاو شروع کردم بدن ظریفشو شلاق زدم خیلی داشت درد میکشید اما به زبون نمیاوود کل تنش خونی بود و دیگ از هوش رفته بود گوشع ابرو هاشم همینطور ازشون خون میومد خیلی دلم به حالش سوخت داشتم از عذاب وجدان میمردم با خودم گفتم
+نه جیمز تو نباید خودتو به یه دختر گستاخ زبون دراز ببازی تو گنده تر از این حرفایی کتک زدنو تموم کردم و از اتاق بیرون شدم)
_خودم میدونم
تو لابد زن این پسره هوس بازی ؟
:نه عزیزم من رایا هستم ³سالع ک به عنوان برده دارم داخل این عمارت زندگی و کار میکنم
این جیمز منو از پدرم بجای طلبش گرفت و اینجا زندانیم کرد مثل ت چند روز بهم اب و غذا نداد بعدشم بهم تجاوز کرد و کلی هم شکنجه روحی بهم داد
الانم که کاملا بدبخت و بیچارم کرده دارم واسش کار میکنم از این عمارت و ادماش نفرت دارم
_عمارت؟
:بله عمارت اینجا عمارت هستش
_رایا برات متاسفم خیلی ناراحت شدم
:خب بیا غذاتو بخور
دستامو باز کرد و کنارش نشستم
:تو اسمت چیه
_میانا هستم ¹⁸سالمه و مامان بابامو از دست دادم تازگیا هم دوست صمیمیم رو
:خیلی متاسفم
تو خیلی سنت کمه خیلی بچه ای
جیمز خیلی باید بی رحم تر از اونچیزی باشه ک بخواد به تو هم اذیت کنه
_امیدوارم زودتر از اینجا خلاص شم
+هی رایاااا(داد)
:بله ارباب اومدم
بعدا میبینمت ..
رایا فوری از اونجا رفت
منم داشتم غذا میخوردم خیلی گرسنم بود
بعد از تموم شدن غذام جیمز اومد داخل اتاق
+اخی چقد گرسنه بودی حتی بشقابو هم لیس زدی
_خیلی ازت بدم میاد خیلی چندشی خیلی نجسی شبیه یه نجاستی
+اوخی
ایرادی نداره منم نیاوردمت اینجا ک ازم خوشت بیاد مهم اینع ک من چی میخوام و هدفم چیه میگیری که؟
_گستاخ عوضی اشغال حال بهم زن
اومد از دستام گرف و از اون اتاق به سرعت منو بیرون کرد و برد سمت یه اتاق دیگ
_ایی ولم کن دستام مگه حیونی وحشییی(داد)
انداختم رو تخت و یه سطل اب ریخت روم و شروع کرد با شلاق کتکم زد طوری ک همه قسمت های بدنم زخم شدن و ازشون خون میومد
ویو جیمز
(عین یه گاو شروع کردم بدن ظریفشو شلاق زدم خیلی داشت درد میکشید اما به زبون نمیاوود کل تنش خونی بود و دیگ از هوش رفته بود گوشع ابرو هاشم همینطور ازشون خون میومد خیلی دلم به حالش سوخت داشتم از عذاب وجدان میمردم با خودم گفتم
+نه جیمز تو نباید خودتو به یه دختر گستاخ زبون دراز ببازی تو گنده تر از این حرفایی کتک زدنو تموم کردم و از اتاق بیرون شدم)
۳.۸k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.