چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁸
با حس خشکی گلوش،چشماشو باز کرد.
انقد جون توی بدنش نداشت که احساس میکرد مرده!
دستشو روی گردن دردمندش گذاشت و با هزار زور و بدبختی بلند شد.
هیچی یادش نمیومد..هیچی هیچی!
اصلا اینجا کجا بود؟
چند ساعت خوابیده یا بیهوش شده بود؟
چرا انقد گردن و بدنش درد میکرد؟
با کمک تخت بلند شد و جلوی میزآینه سفید قهوه ایی وایساد.
با دیدن خودش چشاش چهارتا شدن..!
این چه قیافه ایی بود؟
موهای شلخته و بهم ریخته،صورت رنگ پریده،لبای خشک،چشمای قرمز و زیر چشمای گود رفته.
ولی با همه اینا،مگه میشد اون کبودی روی گردنشو فراموش کنه..؟
چند بار پلک زد و خیره به جای کبودی گردنش دستشو روش کشید.
مثل جاروبرقی که همه چیزو با مکش قوی میکشه،همه چی توی ذهنش اومد..
اشک اروم اروم چشاشو پر میکرد.
دستی روی سر و صورتش کشید و سریع از اتاق بیرون زد.
شاید اینجا رو نمیشناخت اما پیدا کردن جئون جونگکوک توی این عمارت کوفتی کار سختی نبود!
عجیب بود عمارت رو سکوت عجیبی پر کرده بود.
از پله ها پایین رفت و سر چرخوند اما خدمتکاری ندید.
وارد حیاط شد و روبه یکی از بادیگاردا گفت:اقای جئون کجاننن؟
بادیگارد تعظیمی کرد و گفت:توی باغ پشتی عمارت.
از راه اصلی گذشت و به پشت عمارت رفت.
با دیدن جونگکوک که روی صندلی زیر درختی نشسته بود،به سمتش رفت.
کوک با دیدن جیمین با این حال اخمی کرد.پس بهوش اومده بود.
بلند شد تا حرفی بزنه اما با کوبیده شدن دست جیمین توی صورتش ساکت شد..!
الان چیشد؟این پسرک امگا بهش سیلی زدد؟
پوزخند ناباوری زد.
جیمین با چشمای پر از اشک جیغ کشید:توییییی عوضییییییی!چطور تونستیییی هاااااا؟چطورررررر؟چونننن یه الفاییییی حق داریییی هررر دستورییی میخواییی به امثالللل منن بدیییی؟چون تووو یه الفاییی و منن یه امگامممم؟چطوریییی بدون اینکههههه از من اجازههه بخواییی منوو مارککک میکنییی هاااا؟
مارکککک توعهه لعنتییی هیچوقتت پاکک نمیشههه میفهمییییی؟
جونگکوک ابرو بالا داد.این رو از جیمین و ندیده بود.
من:چطوریییی فقططط به خودتتتت و ایننن بچههه فکر میکنییی هااااا؟پس مننن لعنتییی چییی؟ایننننن بدنهههه منهههههههه!هرچقدرممم واسههه امنیتتت باشههه بدننن منهههه و مننن نمیخواستممم هرگزززززز توسططط کسی مثل تووووو مارکک بشممممم!میفهمیییی عوضیییی؟
کوک حقیقتا نگران صدای جیمین شده بود.صورتش از جیغ و اشک پرشده بود و قرمز شده بود.
نفس عمیقی کشید.میدونست زیاد رویی کرده.
سمت جیمینی خم شد که دوباره میخواست بهش بتوپه.
بغلش کرد!
خیلی ساده..بغلش کرد!
و اون جیمین بود که در کسری از ثانیه آروم شد.
عین آب روی آتیش..
کوک:نفس عمیق بکش..آروم باش..آروم..
وول خورد و بالاخره از بغلش بیرون اومد.
از حرص دندوناشو روی هم سابید.
جیمین:من دیگه یک ثانیه هم اینجا نمیمونم،ببینم اونوقت امنیت بچتون به خطر نمیفته..؟
سریع برگشت و به سمت خونه حرکت کرد.
لحظه آخر صدای کوک و شنید:تو هرجایی هم که بری..برمیگردی!باید برگردی جیمین!میدونی که زندگی خواهرت توی دستای منه نه..؟
نفس نفس زدنش شروع شد.
بدون فوت وقت کیفش و برداشت و از عمارت بیرون زد.
بلافاصله اسپری و توی دهنش خالی کرد.
چندبار این کار و کرد تا نفسش برگرده.
فقط میخواست خودشو به خواهرش برسونه..
هی به کوکیم فحش ندیداااا😂😔
شرط پارت بعد:
۱٠لایک
۵کامنت
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁸
با حس خشکی گلوش،چشماشو باز کرد.
انقد جون توی بدنش نداشت که احساس میکرد مرده!
دستشو روی گردن دردمندش گذاشت و با هزار زور و بدبختی بلند شد.
هیچی یادش نمیومد..هیچی هیچی!
اصلا اینجا کجا بود؟
چند ساعت خوابیده یا بیهوش شده بود؟
چرا انقد گردن و بدنش درد میکرد؟
با کمک تخت بلند شد و جلوی میزآینه سفید قهوه ایی وایساد.
با دیدن خودش چشاش چهارتا شدن..!
این چه قیافه ایی بود؟
موهای شلخته و بهم ریخته،صورت رنگ پریده،لبای خشک،چشمای قرمز و زیر چشمای گود رفته.
ولی با همه اینا،مگه میشد اون کبودی روی گردنشو فراموش کنه..؟
چند بار پلک زد و خیره به جای کبودی گردنش دستشو روش کشید.
مثل جاروبرقی که همه چیزو با مکش قوی میکشه،همه چی توی ذهنش اومد..
اشک اروم اروم چشاشو پر میکرد.
دستی روی سر و صورتش کشید و سریع از اتاق بیرون زد.
شاید اینجا رو نمیشناخت اما پیدا کردن جئون جونگکوک توی این عمارت کوفتی کار سختی نبود!
عجیب بود عمارت رو سکوت عجیبی پر کرده بود.
از پله ها پایین رفت و سر چرخوند اما خدمتکاری ندید.
وارد حیاط شد و روبه یکی از بادیگاردا گفت:اقای جئون کجاننن؟
بادیگارد تعظیمی کرد و گفت:توی باغ پشتی عمارت.
از راه اصلی گذشت و به پشت عمارت رفت.
با دیدن جونگکوک که روی صندلی زیر درختی نشسته بود،به سمتش رفت.
کوک با دیدن جیمین با این حال اخمی کرد.پس بهوش اومده بود.
بلند شد تا حرفی بزنه اما با کوبیده شدن دست جیمین توی صورتش ساکت شد..!
الان چیشد؟این پسرک امگا بهش سیلی زدد؟
پوزخند ناباوری زد.
جیمین با چشمای پر از اشک جیغ کشید:توییییی عوضییییییی!چطور تونستیییی هاااااا؟چطورررررر؟چونننن یه الفاییییی حق داریییی هررر دستورییی میخواییی به امثالللل منن بدیییی؟چون تووو یه الفاییی و منن یه امگامممم؟چطوریییی بدون اینکههههه از من اجازههه بخواییی منوو مارککک میکنییی هاااا؟
مارکککک توعهه لعنتییی هیچوقتت پاکک نمیشههه میفهمییییی؟
جونگکوک ابرو بالا داد.این رو از جیمین و ندیده بود.
من:چطوریییی فقططط به خودتتتت و ایننن بچههه فکر میکنییی هااااا؟پس مننن لعنتییی چییی؟ایننننن بدنهههه منهههههههه!هرچقدرممم واسههه امنیتتت باشههه بدننن منهههه و مننن نمیخواستممم هرگزززززز توسططط کسی مثل تووووو مارکک بشممممم!میفهمیییی عوضیییی؟
کوک حقیقتا نگران صدای جیمین شده بود.صورتش از جیغ و اشک پرشده بود و قرمز شده بود.
نفس عمیقی کشید.میدونست زیاد رویی کرده.
سمت جیمینی خم شد که دوباره میخواست بهش بتوپه.
بغلش کرد!
خیلی ساده..بغلش کرد!
و اون جیمین بود که در کسری از ثانیه آروم شد.
عین آب روی آتیش..
کوک:نفس عمیق بکش..آروم باش..آروم..
وول خورد و بالاخره از بغلش بیرون اومد.
از حرص دندوناشو روی هم سابید.
جیمین:من دیگه یک ثانیه هم اینجا نمیمونم،ببینم اونوقت امنیت بچتون به خطر نمیفته..؟
سریع برگشت و به سمت خونه حرکت کرد.
لحظه آخر صدای کوک و شنید:تو هرجایی هم که بری..برمیگردی!باید برگردی جیمین!میدونی که زندگی خواهرت توی دستای منه نه..؟
نفس نفس زدنش شروع شد.
بدون فوت وقت کیفش و برداشت و از عمارت بیرون زد.
بلافاصله اسپری و توی دهنش خالی کرد.
چندبار این کار و کرد تا نفسش برگرده.
فقط میخواست خودشو به خواهرش برسونه..
هی به کوکیم فحش ندیداااا😂😔
شرط پارت بعد:
۱٠لایک
۵کامنت
۵.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.