چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁷
با دهن باز به جونگکوک نگاه میکرد.
این الان چی گفت؟
م..مارک؟
لبخند ناباوری زد.
کوک یه آلفای خون خالص بود..و مارک آلفاهای خون خالص هیچوقت پاک نمیشد!
دهنشو برای مخالف باز کرد و اما یکدفعه ای محکم به دیوار کوبیده شد!
از دردی که توی کتفش پیچید اخمی کرد.
چشمش به جونگکوکی افتاد که چطوری انقد بهش نزدیک شده و از هر طرف روی دیوار روش خیمه زده..لرزید!
به چشماش نگاه کرد که دید چشماش دیگه مشکی نبودن..یه رنگ طلایی خاصی داشت..اوه نه!گرگش کنترلشو به دست گرفته بودد!
نمیدونست چرا اما نفس نفس میزد.
استرس و ترس عجیبی بهش وارد شده بود.
با چشمای نقره ای و درشتش،که برق اشک توش موج میزد به کوک زل زد.
و اما کوک..
هیچی نمیفهمید!گرگش کنترلشو به دست آورده بود و خارش لثه اش هر لحظه بیشتر میشد..
چشماش چیزی جز گردن سفید و بلند جیمین نمیدید..
یقه لباسشو کشید و با یکی از دستاش چنگی توی موهای صورتی و ابریشمیش زد تا گردنشو کج کنه و کامل توی دیدش قرار بگیره.
جیمین با ترس بش زل زد.زبونش کار نمیکرد چیزی بگه..اما نمیزاشت..نمیزاشت کوک مارکش کنه!
دستاشو روی سینه محکم کوک گذاشت و با تمام توانش هلش داد..اما زهی خیال باطل!
کوک حتی یک اینچ هم تکون نخورد.
موهاش بیشتر کشیده شد و دستاش بالای سرش قفل شد..
نفس لرزونی کشید و لب باز کرد ولی لبای گرم کوک،روی گردنش نشستن..!
یخ زد..
وول خورد تا رها بشه اما نشد.
دردی که کاملا یکدفعه ایی توی گردن و بدنش پیچید،جونشو کشید بیرون..
تموم شد..مارکش کرد!
توی اون ده ثانیه،هر لحظه پاهاش بیجون تر و سرگیجه اش بیشتر میشد..
کوک دندوناشو از گردنش بیرون کشید و لیسی به لبای خونیش زد..جیمین از درد گردنش اخ بلندی گفت.
پوزخندی به جای مارکش که کبود و دو باریکه خون ازش جاری بود زد.
دستاشو عقب کشید که بلافاصله جیمین جلوی چشمش غش کرد..
فاککک؛فاکککک!تررر زدده بوددد!
حالا گرگش عقب کشیده بود و کنترلو دست کوک داده بود.
پوف اعصبانی کشید و انواع و اقسام فحش رو نثار گرگش کرد.
اما خب..از حق نگذریم خونش شیرین بود!و رایحه اش..
دستشو محکم کوبید به پیشونیش.
خم شد سمت جیمین رنگ پریده،دستاشو زیر زانوش و کمرش برد و بلندش کرد.
ابروهاشو از تعجب بالا داد.. چقد سبک بود!
انگار که پر رو توی دستش داشت.
روی تختش گذاشتش و پتو رو روش کشید. امگاها بعد مارک شدن،تا ۲۴ساعت بیهوش میشدن و حتی ممکن بود تب کنن.
فقط دعاش این بود این پسر تب نکنه که اصلا حوصله پرستاری رو نداشت.
با یادآوری سولهی،اخمی کرد.دختر قشنگش تا الان کجا بود؟(گگگگ دختر قشنگشش ایش)
از اتاق بیرون اومد و به سمت اتاق آقا بزرگ رفت.
هین دیدید چی شد؟بیچاره بچممم.
این پارت شرط ندارد😂
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁷
با دهن باز به جونگکوک نگاه میکرد.
این الان چی گفت؟
م..مارک؟
لبخند ناباوری زد.
کوک یه آلفای خون خالص بود..و مارک آلفاهای خون خالص هیچوقت پاک نمیشد!
دهنشو برای مخالف باز کرد و اما یکدفعه ای محکم به دیوار کوبیده شد!
از دردی که توی کتفش پیچید اخمی کرد.
چشمش به جونگکوکی افتاد که چطوری انقد بهش نزدیک شده و از هر طرف روی دیوار روش خیمه زده..لرزید!
به چشماش نگاه کرد که دید چشماش دیگه مشکی نبودن..یه رنگ طلایی خاصی داشت..اوه نه!گرگش کنترلشو به دست گرفته بودد!
نمیدونست چرا اما نفس نفس میزد.
استرس و ترس عجیبی بهش وارد شده بود.
با چشمای نقره ای و درشتش،که برق اشک توش موج میزد به کوک زل زد.
و اما کوک..
هیچی نمیفهمید!گرگش کنترلشو به دست آورده بود و خارش لثه اش هر لحظه بیشتر میشد..
چشماش چیزی جز گردن سفید و بلند جیمین نمیدید..
یقه لباسشو کشید و با یکی از دستاش چنگی توی موهای صورتی و ابریشمیش زد تا گردنشو کج کنه و کامل توی دیدش قرار بگیره.
جیمین با ترس بش زل زد.زبونش کار نمیکرد چیزی بگه..اما نمیزاشت..نمیزاشت کوک مارکش کنه!
دستاشو روی سینه محکم کوک گذاشت و با تمام توانش هلش داد..اما زهی خیال باطل!
کوک حتی یک اینچ هم تکون نخورد.
موهاش بیشتر کشیده شد و دستاش بالای سرش قفل شد..
نفس لرزونی کشید و لب باز کرد ولی لبای گرم کوک،روی گردنش نشستن..!
یخ زد..
وول خورد تا رها بشه اما نشد.
دردی که کاملا یکدفعه ایی توی گردن و بدنش پیچید،جونشو کشید بیرون..
تموم شد..مارکش کرد!
توی اون ده ثانیه،هر لحظه پاهاش بیجون تر و سرگیجه اش بیشتر میشد..
کوک دندوناشو از گردنش بیرون کشید و لیسی به لبای خونیش زد..جیمین از درد گردنش اخ بلندی گفت.
پوزخندی به جای مارکش که کبود و دو باریکه خون ازش جاری بود زد.
دستاشو عقب کشید که بلافاصله جیمین جلوی چشمش غش کرد..
فاککک؛فاکککک!تررر زدده بوددد!
حالا گرگش عقب کشیده بود و کنترلو دست کوک داده بود.
پوف اعصبانی کشید و انواع و اقسام فحش رو نثار گرگش کرد.
اما خب..از حق نگذریم خونش شیرین بود!و رایحه اش..
دستشو محکم کوبید به پیشونیش.
خم شد سمت جیمین رنگ پریده،دستاشو زیر زانوش و کمرش برد و بلندش کرد.
ابروهاشو از تعجب بالا داد.. چقد سبک بود!
انگار که پر رو توی دستش داشت.
روی تختش گذاشتش و پتو رو روش کشید. امگاها بعد مارک شدن،تا ۲۴ساعت بیهوش میشدن و حتی ممکن بود تب کنن.
فقط دعاش این بود این پسر تب نکنه که اصلا حوصله پرستاری رو نداشت.
با یادآوری سولهی،اخمی کرد.دختر قشنگش تا الان کجا بود؟(گگگگ دختر قشنگشش ایش)
از اتاق بیرون اومد و به سمت اتاق آقا بزرگ رفت.
هین دیدید چی شد؟بیچاره بچممم.
این پارت شرط ندارد😂
۵.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.