چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁶
ماشین و پارک کرد و خاموشش کرد.
من:م..میشه بپرسم چرا اومدیم عمارت؟
کوک:من و سولهی باهات کار داریم.حالا میفهمی.
سرشو انداخت پایین و مثل یه جوجه کوچولو که پشت مامانشون راه میرن،پشت سر جونگکوک راه افتاد و به بادیگاردا نگاه کرد که چطوری احترام میزارن..محض رضای خدا؛ جونگکوک و جیهوپ رئیس باند مافیای جئون بودن! و کوک هم آلفای خون خالص پک بعدی،پس باید انقد شکوه و عظمت میداشتن!
با تعجب و حیرت به دور و برش خیره شد.
چقدر اینجا بزرگ و زیبا بود..!
تمام عمارت،پر از گل و درخت بود.
حوض های بزرگ.هر قسمت میز و صندلی چیده شده بود.
یه درخت سرو بزرگ و تنومند بود که زیرش صندلی بود و..
و یه پسر نشسته بود و مشغول خوردن چایی بود.
چشماشو ریز کرد تا بهتر بتونه چهره پسر رو ببینه.
اوه خدای من..چقدر اون پسر زیبا بود..! موهای مشکیش روی صورتش ریخته بود،دستای سفید و ظریفش فنجونو گرفته بودن.(عرر بچمم)
اروم نگاهشو از اون همه زیبایی گرفت و به جلو داد.
کوک:اون پسری که اونجا میبینی نشسته،کیم تهیونگه.امگاست و همسر جیهوپه.
آروم سرشو در تایید تکون داد.لازم بود اینو بهش بگه؟
از پله ها بالا رفتن و وارد سالن شدن.
آب دهنشو قورت داد. چطوری خونه به این بزرگی رو ساخته بودن؟؟
(ریدرای گل برای درک بهتر عمارت و خونه کوک میتونید سریال دست سرنوشت رو ببینید این خونه دقیقا مثل اونه)
کوک:میتونی اونجا بشینی جیمین.تا من سولهی رو میارم باشه؟
من: چشم.
آروم روی کاناپه طوسی و سلطنتی نشست.
خدمتکار چند مین بعد،همراه با یک لیوان آب پرتقال اومد اونو گذاشت روی میز جلوش و رفت.
نفس عمیقی کشید که انواع بو های خوب مشامشو پر کرد.
کوک اومد اما بدون سولهی.
اومد جلوش وایساد.
کوک:بلند شو بریم بالا.سولهی الان خونه نیست.
همراه جونگکوک از پله ها بالا رفت.
وایی چقد پیچ وا پیچ بود این خونهه!
وارد یه راهروی بزرگ شدیم.تمام دیواراش قهوه ای بود و پر بود از وسایل قدیمی و تابلو.
اونجارو رد کردیم و رسیدیم به یه راهروی دیگه.
جلوی یه اتاق وایساد.
در و باز کرد و من همراهش وارد اتاق شدم.
کوک: اینجا از این به بعد اتاقته.
من:چیییی؟م..منظورتون چیهه؟
کوک:ببین جیمین، خوب به حرفام گوش کن.
تو از این به بعد باید اینجا زندگی کنی،تا زمانی که بچه به دنیا بیاد اوکی؟میتونی وقتی جیسو هم خوب شد بیاد اینجا و با تو زندگی کنه من مشکلی ندارم.
کپ کرده بودم.اینجا زندگی کنمم؟
من: اما..
کوک:اما و اگر و مخالفت نداریم.من دارم این کارو برای امنیت بچم انجام میدم.
لب گزیدم.حالا چیکارر کنمم؟ ایی خدااااا.
کوک:من و سولهی این تصمیم و گرفتیم. و راستی..
با قیافه درهم نگاش کردم.
کوک:یه چیز دیگه هم هست که برای امنیت خودت و بچمه،چون دیگه میدونی چقد دشمن دارم..؟
اروم سرمو تکون دادم.
کوک:باید..توسط من مارک بشی...!
حالا همهه عر بزنیننن جا حساس تموم کردم😂
پارت بعدمون نگم اصن اوفففف..
شرط پارت بعد:
۸لایک
۲کامنت
فعلا انقد کمه هااا😂❤️
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁶
ماشین و پارک کرد و خاموشش کرد.
من:م..میشه بپرسم چرا اومدیم عمارت؟
کوک:من و سولهی باهات کار داریم.حالا میفهمی.
سرشو انداخت پایین و مثل یه جوجه کوچولو که پشت مامانشون راه میرن،پشت سر جونگکوک راه افتاد و به بادیگاردا نگاه کرد که چطوری احترام میزارن..محض رضای خدا؛ جونگکوک و جیهوپ رئیس باند مافیای جئون بودن! و کوک هم آلفای خون خالص پک بعدی،پس باید انقد شکوه و عظمت میداشتن!
با تعجب و حیرت به دور و برش خیره شد.
چقدر اینجا بزرگ و زیبا بود..!
تمام عمارت،پر از گل و درخت بود.
حوض های بزرگ.هر قسمت میز و صندلی چیده شده بود.
یه درخت سرو بزرگ و تنومند بود که زیرش صندلی بود و..
و یه پسر نشسته بود و مشغول خوردن چایی بود.
چشماشو ریز کرد تا بهتر بتونه چهره پسر رو ببینه.
اوه خدای من..چقدر اون پسر زیبا بود..! موهای مشکیش روی صورتش ریخته بود،دستای سفید و ظریفش فنجونو گرفته بودن.(عرر بچمم)
اروم نگاهشو از اون همه زیبایی گرفت و به جلو داد.
کوک:اون پسری که اونجا میبینی نشسته،کیم تهیونگه.امگاست و همسر جیهوپه.
آروم سرشو در تایید تکون داد.لازم بود اینو بهش بگه؟
از پله ها بالا رفتن و وارد سالن شدن.
آب دهنشو قورت داد. چطوری خونه به این بزرگی رو ساخته بودن؟؟
(ریدرای گل برای درک بهتر عمارت و خونه کوک میتونید سریال دست سرنوشت رو ببینید این خونه دقیقا مثل اونه)
کوک:میتونی اونجا بشینی جیمین.تا من سولهی رو میارم باشه؟
من: چشم.
آروم روی کاناپه طوسی و سلطنتی نشست.
خدمتکار چند مین بعد،همراه با یک لیوان آب پرتقال اومد اونو گذاشت روی میز جلوش و رفت.
نفس عمیقی کشید که انواع بو های خوب مشامشو پر کرد.
کوک اومد اما بدون سولهی.
اومد جلوش وایساد.
کوک:بلند شو بریم بالا.سولهی الان خونه نیست.
همراه جونگکوک از پله ها بالا رفت.
وایی چقد پیچ وا پیچ بود این خونهه!
وارد یه راهروی بزرگ شدیم.تمام دیواراش قهوه ای بود و پر بود از وسایل قدیمی و تابلو.
اونجارو رد کردیم و رسیدیم به یه راهروی دیگه.
جلوی یه اتاق وایساد.
در و باز کرد و من همراهش وارد اتاق شدم.
کوک: اینجا از این به بعد اتاقته.
من:چیییی؟م..منظورتون چیهه؟
کوک:ببین جیمین، خوب به حرفام گوش کن.
تو از این به بعد باید اینجا زندگی کنی،تا زمانی که بچه به دنیا بیاد اوکی؟میتونی وقتی جیسو هم خوب شد بیاد اینجا و با تو زندگی کنه من مشکلی ندارم.
کپ کرده بودم.اینجا زندگی کنمم؟
من: اما..
کوک:اما و اگر و مخالفت نداریم.من دارم این کارو برای امنیت بچم انجام میدم.
لب گزیدم.حالا چیکارر کنمم؟ ایی خدااااا.
کوک:من و سولهی این تصمیم و گرفتیم. و راستی..
با قیافه درهم نگاش کردم.
کوک:یه چیز دیگه هم هست که برای امنیت خودت و بچمه،چون دیگه میدونی چقد دشمن دارم..؟
اروم سرمو تکون دادم.
کوک:باید..توسط من مارک بشی...!
حالا همهه عر بزنیننن جا حساس تموم کردم😂
پارت بعدمون نگم اصن اوفففف..
شرط پارت بعد:
۸لایک
۲کامنت
فعلا انقد کمه هااا😂❤️
۴.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.