painدرد
#pain{درد}
#P¹
«ویو تهیونگ»
داشتم کراواته لباس فرمم رو مرتب میکردم
کیفمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون، داشتم به سمت در میرفتم که با صدای نا پدریم متوقف شدم.
ناپدری: امروز یه مهمونی خاص داریم یادت نره که باید تو اتاقت بمونی منو مادرت به بقیه میگیم که مریضی و نمی تونی توی مهمونی شرکت کنی بهتره تا به اتمام رسیدن مهمونی جیکتم در نیاد.
مکثی کرد و گفت
ناپدری: مهمونی ساعت 8 شبه ساعت 7 خونه باش دیر کنی تضمین نمیکنم عواقب خوبی در انتظارت باشه.
با اخم گفت و با دست اشاره کرد که دیگه برم
به سمت در حرکت کردم وقتی درو پشت سرم بستم یکمی بغض کردم و خودمو احمق خطاب کردم که فک میکردم میخواد بهم بگه برم و صبحونه بخورم ولی خب دیگه عادی شده بیشتر 4 ساله با همین چیزا کنار میام تا قبل از اونم وضعیت همین بود ولی اون موقع پدرم بود که بهش تکیه کنم و تحمل کنم ولی الان نیس نفسمو با فوت بیرون دادم و به سمت مدرسه حرکت کردم
جلو دره مدرسه بودم که اکیپ جئون رو دیدم حتما باز چیکارم داره بازم قراره آزار و اذیتم کنه؟
چند قدم جلو رفتم و خواستم از کنارشون رد بشم که جئون صدام کرد و باعث شد وایسم
جونگکوک: هوی کیم کجا میری با این عجله وایسا رفیق بیا اینجا کارت دارم
با کلافگی نفسمو بیرون دادم و به سمتش رفتم سرمو پایین انداختم
جونگکوک: هی رفیق چرا سرت پایینه اونن. سرتو بلند کن بهم نگاه کن
سرمو تکونم ندادم
جونگکوک: مگه نمیشنوی!!
صداشو بلند تر کرد و گفت، وقتی دید بازم سرمو تکون نمیدم محکم چونمو گرفت و سرمو بلند کرد و با چشمای عصبی گفت
جونگکوک: اولن وقتی حرفی میگم زود انجام بده چون من عادت ندارم حرفمو چند بار تکرار کنم فهمیدی؟
با صدای آروم و بیخیالی گفتم
تهیونگ: چیه ازم چی میخوای؟
جونگکوک الان دیگه اروم تر شد و گفت
جونگکوک: حالا شد باریکلا پسر حالا کارم چیه و ازت چی میخوام
بعد از چند ثانیه مکث گفت
جونگکوک: شنیدم امروز امتحان داریم درسته؟
تهیونگ: اره امروز زنگه دوم امتحانه ادبیات از درس آخری که جلسه آخر خوندیم داریم چطور؟
جئون دستشو گذاشت رو شونم و گفت
جونگکوک: خوشم میاد زبونت تو این موقعیتا خوب کار میکنه، من خبر نداشتم و نخوندم باید کامل بهم برسونی فهمیدی واگرنه بعد از امتحان قرار نیست سالم از زیر دستم در بیای.
بعد از گفتن جمله آخر لرز به تنم افتاد و شونه هام لرزید جئون که لرز شونمو حس کرده بود با پوزخنده عمیقی دستشو از رو شونم برداشت و ازم دور شد
خب راستش چیز عجیبی نیس جئون همیشه همه ی امتحانا رو با من پاس میشه چون من همیشه بهش میرسونم و به لطف من جفتمون میشیم رتبه یکه کلاس و مدرسه
«ویو جونگکوک»
«داخل کلاس»
#P¹
«ویو تهیونگ»
داشتم کراواته لباس فرمم رو مرتب میکردم
کیفمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون، داشتم به سمت در میرفتم که با صدای نا پدریم متوقف شدم.
ناپدری: امروز یه مهمونی خاص داریم یادت نره که باید تو اتاقت بمونی منو مادرت به بقیه میگیم که مریضی و نمی تونی توی مهمونی شرکت کنی بهتره تا به اتمام رسیدن مهمونی جیکتم در نیاد.
مکثی کرد و گفت
ناپدری: مهمونی ساعت 8 شبه ساعت 7 خونه باش دیر کنی تضمین نمیکنم عواقب خوبی در انتظارت باشه.
با اخم گفت و با دست اشاره کرد که دیگه برم
به سمت در حرکت کردم وقتی درو پشت سرم بستم یکمی بغض کردم و خودمو احمق خطاب کردم که فک میکردم میخواد بهم بگه برم و صبحونه بخورم ولی خب دیگه عادی شده بیشتر 4 ساله با همین چیزا کنار میام تا قبل از اونم وضعیت همین بود ولی اون موقع پدرم بود که بهش تکیه کنم و تحمل کنم ولی الان نیس نفسمو با فوت بیرون دادم و به سمت مدرسه حرکت کردم
جلو دره مدرسه بودم که اکیپ جئون رو دیدم حتما باز چیکارم داره بازم قراره آزار و اذیتم کنه؟
چند قدم جلو رفتم و خواستم از کنارشون رد بشم که جئون صدام کرد و باعث شد وایسم
جونگکوک: هوی کیم کجا میری با این عجله وایسا رفیق بیا اینجا کارت دارم
با کلافگی نفسمو بیرون دادم و به سمتش رفتم سرمو پایین انداختم
جونگکوک: هی رفیق چرا سرت پایینه اونن. سرتو بلند کن بهم نگاه کن
سرمو تکونم ندادم
جونگکوک: مگه نمیشنوی!!
صداشو بلند تر کرد و گفت، وقتی دید بازم سرمو تکون نمیدم محکم چونمو گرفت و سرمو بلند کرد و با چشمای عصبی گفت
جونگکوک: اولن وقتی حرفی میگم زود انجام بده چون من عادت ندارم حرفمو چند بار تکرار کنم فهمیدی؟
با صدای آروم و بیخیالی گفتم
تهیونگ: چیه ازم چی میخوای؟
جونگکوک الان دیگه اروم تر شد و گفت
جونگکوک: حالا شد باریکلا پسر حالا کارم چیه و ازت چی میخوام
بعد از چند ثانیه مکث گفت
جونگکوک: شنیدم امروز امتحان داریم درسته؟
تهیونگ: اره امروز زنگه دوم امتحانه ادبیات از درس آخری که جلسه آخر خوندیم داریم چطور؟
جئون دستشو گذاشت رو شونم و گفت
جونگکوک: خوشم میاد زبونت تو این موقعیتا خوب کار میکنه، من خبر نداشتم و نخوندم باید کامل بهم برسونی فهمیدی واگرنه بعد از امتحان قرار نیست سالم از زیر دستم در بیای.
بعد از گفتن جمله آخر لرز به تنم افتاد و شونه هام لرزید جئون که لرز شونمو حس کرده بود با پوزخنده عمیقی دستشو از رو شونم برداشت و ازم دور شد
خب راستش چیز عجیبی نیس جئون همیشه همه ی امتحانا رو با من پاس میشه چون من همیشه بهش میرسونم و به لطف من جفتمون میشیم رتبه یکه کلاس و مدرسه
«ویو جونگکوک»
«داخل کلاس»
- ۱.۴k
- ۲۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط