شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت ۴٢
+الو
-سلام عشقم
نگاهی ب احسان کردم ک اخماش تو هم بود
+فرمایش
-هیچی زنگ زدم ی قرار بزاریم ک همدیگرو ببینیم
+ببینیم؟!واسه چی من ک با غریبه ها قرار نمیزارم
-حالا بد صحبت کردم
+پولایی ک بهت دادم و برام بفرس -بفرستم حله!؟
+چیو حله من ازدواج کردم
-ازدواج ؟!چرا دروغ میگی من ک میدونم دوست معمولی با اون پسره احسان
+دهنتو اب بکش اسمشو میاری
-احسان بای دختره بوده میدونی
+اره با همونی ک تو باهاش بودی الانم ولش کردی یا شایدم هنوز باهاشی چون بابام بیگناهیش ثابت شده دیگ شمارتو نبینم رو گوشیم
-اخه من دوست دارم
یهو احسان گفت
~هوی یارو من انقدر بی غیرت نیستم ک ب زنم بگی دوست دارما تا الانم صبر کردم هیچی نگفتم فقط برای اینک بفهمی شوهر داره
بووق بوق بوق بوق
قطع کرد
جرعت نکردم حرفی بزنم رسیدیم
و پیاده شدم احسان گیتار ویالن رو گرفت و رفتیم تو با همه خیلی گرم سلام علیک کردیم سعیدی گفت
^خانم شریفی ما فقط ی مشکل دیگ هم داریم...
+چی
^ترانه ک گیتار میزد دیشب حالش بد شد مریض شده نمیتونه بیاد از اون طرف هم غیر شما کسیو نداریم ویالن بزنه ک شما گیتار بزنی
رو ب احسان گفتم
+گیتار میتونی بزنی
-نمیدونم بتونم با بقیه ست بشم یا ن
سعیدی با خوشحالی گفت
^اقا میتونی بشین بزن ببینیم ما
گیتار منو در اورد و شروع کرد ب کوک کردن و بعد زدن
سعیدی گفت
^داداش تو از ترانه مون هم بهتر میزنی
بچه ها یکی یکی خودشونو معرفی کردن
سعیدی گفت
^داداش چ نسبتی با خانم شریفی داری دوستین
-ن ایشالا اینده ازدواج میکنیم
با این حرفش قند تو دلم اب شد
یکی دو تا از دخترای گروهمون ی پشت چشمی نازک کردن و چیزی نگفتن تمرینامون شروع شد احسان خیلی زود با بقیه ست شد
کارو شروع کردیم
تمرین و تمرین تمرین دستام دیگ نای گیتار زدن نداشت
همه گزاشتیم کنار ک استراحت کنیم
پارت ۴٢
+الو
-سلام عشقم
نگاهی ب احسان کردم ک اخماش تو هم بود
+فرمایش
-هیچی زنگ زدم ی قرار بزاریم ک همدیگرو ببینیم
+ببینیم؟!واسه چی من ک با غریبه ها قرار نمیزارم
-حالا بد صحبت کردم
+پولایی ک بهت دادم و برام بفرس -بفرستم حله!؟
+چیو حله من ازدواج کردم
-ازدواج ؟!چرا دروغ میگی من ک میدونم دوست معمولی با اون پسره احسان
+دهنتو اب بکش اسمشو میاری
-احسان بای دختره بوده میدونی
+اره با همونی ک تو باهاش بودی الانم ولش کردی یا شایدم هنوز باهاشی چون بابام بیگناهیش ثابت شده دیگ شمارتو نبینم رو گوشیم
-اخه من دوست دارم
یهو احسان گفت
~هوی یارو من انقدر بی غیرت نیستم ک ب زنم بگی دوست دارما تا الانم صبر کردم هیچی نگفتم فقط برای اینک بفهمی شوهر داره
بووق بوق بوق بوق
قطع کرد
جرعت نکردم حرفی بزنم رسیدیم
و پیاده شدم احسان گیتار ویالن رو گرفت و رفتیم تو با همه خیلی گرم سلام علیک کردیم سعیدی گفت
^خانم شریفی ما فقط ی مشکل دیگ هم داریم...
+چی
^ترانه ک گیتار میزد دیشب حالش بد شد مریض شده نمیتونه بیاد از اون طرف هم غیر شما کسیو نداریم ویالن بزنه ک شما گیتار بزنی
رو ب احسان گفتم
+گیتار میتونی بزنی
-نمیدونم بتونم با بقیه ست بشم یا ن
سعیدی با خوشحالی گفت
^اقا میتونی بشین بزن ببینیم ما
گیتار منو در اورد و شروع کرد ب کوک کردن و بعد زدن
سعیدی گفت
^داداش تو از ترانه مون هم بهتر میزنی
بچه ها یکی یکی خودشونو معرفی کردن
سعیدی گفت
^داداش چ نسبتی با خانم شریفی داری دوستین
-ن ایشالا اینده ازدواج میکنیم
با این حرفش قند تو دلم اب شد
یکی دو تا از دخترای گروهمون ی پشت چشمی نازک کردن و چیزی نگفتن تمرینامون شروع شد احسان خیلی زود با بقیه ست شد
کارو شروع کردیم
تمرین و تمرین تمرین دستام دیگ نای گیتار زدن نداشت
همه گزاشتیم کنار ک استراحت کنیم
۵.۶k
۱۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.