ابنباتتلخ
#ابنبات_تلخ
PaRt:۲۵
.
لینا:میره جلو اینه : پدصگ لبامو چیکار کرد ... ایییی چ دردی هم میکنه این هیچ کاری بام نکرد اینجوری شد میکرد چی میشد (نویسنده : 6 جات جر میخورد)
لینا:میره میشینه رو تخت و سرشو میزاره رو پاهاش
*صبح*
تهیونگ:چشاشو باز میکنه با صدای دو رگه میگه : لینا
لینا:سرشو از رو پاهاش برمیداره هول میکنه از تخت میوفته پایین و همینجوری خودشو میکشه عقب : نیای سمتم ها توروخدا
تهیونگ:چته تو روانی
لینا:من روانی عم اره نیا سمتم
تهیونگ:میاد لبای لینا رو میبینه : این چرا ...
لینا:تو تو ...میخواستی ... «میزنه زیر گریه»
تهیونگ:یاد دیشب میوفته از لینا فاصله میگیره : پاشو لباساتو عوض کن
لینا:... باشه ... هق
تهیونگ:حاضر میشه از عمارت میزنه بیرون
لینا:میره پیش خدمتکارا
خدمتکار : چیزی میخاین خانوم
لینا:اره پارچه دارید اینجا
خدمتکار : اوممم .... برید تو اتاق طبقه سوم اتاق پنجمی از طرف راست
لینا:باشه ممنون
لینا:میره تو اتاقه و ی پارچه سفید و صورتی برمیداره با قیچی و نخ و سوزن و میره تو اتاق خودش
لینا:مشغول دوختن لباس میشه
*بعد از ظهر*
تهیونگ:میاد خونه و میره تو اتاق کارش
لینا:بعد 11 ساعت تموم میشه کارش و میپوشه لباس رو
لینا:میره تو اشپزخونه و ی شیرینی از رو کابینت برمیداره که متوجه ی دست حلقه شده ای میشه که ....
ادامه دارد....
. . ____ . .
PaRt:۲۵
.
لینا:میره جلو اینه : پدصگ لبامو چیکار کرد ... ایییی چ دردی هم میکنه این هیچ کاری بام نکرد اینجوری شد میکرد چی میشد (نویسنده : 6 جات جر میخورد)
لینا:میره میشینه رو تخت و سرشو میزاره رو پاهاش
*صبح*
تهیونگ:چشاشو باز میکنه با صدای دو رگه میگه : لینا
لینا:سرشو از رو پاهاش برمیداره هول میکنه از تخت میوفته پایین و همینجوری خودشو میکشه عقب : نیای سمتم ها توروخدا
تهیونگ:چته تو روانی
لینا:من روانی عم اره نیا سمتم
تهیونگ:میاد لبای لینا رو میبینه : این چرا ...
لینا:تو تو ...میخواستی ... «میزنه زیر گریه»
تهیونگ:یاد دیشب میوفته از لینا فاصله میگیره : پاشو لباساتو عوض کن
لینا:... باشه ... هق
تهیونگ:حاضر میشه از عمارت میزنه بیرون
لینا:میره پیش خدمتکارا
خدمتکار : چیزی میخاین خانوم
لینا:اره پارچه دارید اینجا
خدمتکار : اوممم .... برید تو اتاق طبقه سوم اتاق پنجمی از طرف راست
لینا:باشه ممنون
لینا:میره تو اتاقه و ی پارچه سفید و صورتی برمیداره با قیچی و نخ و سوزن و میره تو اتاق خودش
لینا:مشغول دوختن لباس میشه
*بعد از ظهر*
تهیونگ:میاد خونه و میره تو اتاق کارش
لینا:بعد 11 ساعت تموم میشه کارش و میپوشه لباس رو
لینا:میره تو اشپزخونه و ی شیرینی از رو کابینت برمیداره که متوجه ی دست حلقه شده ای میشه که ....
ادامه دارد....
. . ____ . .
- ۲.۹k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط