ابنباتتلخ
#ابنبات_تلخ
PaRt: ۲۶
. . _____ . .
لینا:کیک از دستش میوفته و سری برمیگرده و با قیافه ی خوشگل دختر قد بلند و لاغری با موهای کوتاه مواجه میشه
جاسمین:لینا یه منننن
لینا:یکم دقت میکنه : جسیی( جسی : لقب جاسمین )
جاسمین بغلش میکنه : چقدر دلم برات تنگ شده بود
لینا:منمممم
جاسمین:سرشو میبره سمت گوش لینا و اروم زمزمه میکنه : نمیخوام فعلا ته بفهمه من با تو رفیقم اوکیه
لینا:اروم : بله
*فلش بک*
جاسمین:زنگ میزنه به هانی
هانی:بله
جاسمین:هانی چاننننن خودتیییی
هانی:مامان جسییییییی سلاممممم (جاسمین چون رفتاراش خیلی شبیه مادراس تو گروه دوستانه بهش میگن مامان جسی)
جاسمین:واییییی میدونی چند وقته ندیدمتتتت
هانی:میمون 6 سال میشه ها از کره رفتی حتی ی زنگم نزدی
جاسمین:اوفففف اره ساری
هانی:چه خبر چیکار میکنی چیشد یادی از ما کردی چ خبر از جین خوبی الان کجا زندگی میکنی
جاسمین:واییییی دونه به دونه هانی جان
هانی:بدو بدو
جاسمین:کلی که حرفای نزده دارم هیچی دارم پیتزا درست میکنم من همیشه یادتون بودم ولی مسیله های کاری نمیزاشت جین هم خوبه با هم نامرد کردیم ممنون خوبم 2 روزی میشه اومدم کره
هانی:عرررررر میتونم ببیینمتتتتت
جاسمین:البته به یونا و لینا و نیکی (نیکی هم یکی از دوستاشونه که فعلا نمیاد تو رمان )هم بگو بیان خیلی دلم برایی پنج نفری هامون تنگ شدعععع
هانی:یونا اکیپ رو ترک کرد نیکی رفته ژاپن لینا هم
جاسمین:چرا
هانی:نیکی خانوادش که تو ژاپن بودن یونا و لینا هم موضوع شون بهم ربط داره
جاسمین:خب موضوع چیه
هانی:(کل موضوع رو براش میگه)
هانی:خوبی
جاسمین:من از اولم به این یونا حس خوبی نداشتمممممم «با داد»
هانی:کر شدم
جاسمین:میخوام لینا رو ببینم هرجور که شده
هانی:اوفففف تو عمارت ته زندانیه ایش
جاسمین:من ی نقشه دارم ولی باید حضوری ببینمت
هانی:باشه
جاسمین:ته تورو میشناسه
هانی:اره زیر دستش کار میکنم
جاسمین:خب ولی منو ندیده
هانی:خب که چی
جاسمین:پس من میتونم به عنوان خدمتکار برم اونجا و حواسم به لینا باشه
هانی:من چیکار میتونم بکنم
جاسمین:تو میری میگی به تهیونگ یکی هست که خیلی فقیره و نیاز به کار داره و آشپزی و خونه داریش عالیه و ی جوری راضیش کن که تو عمارتش برم
هانی:باشه همه تلاشمو میکنم
*فردای قرار هانی با جاسمین*
هانی:میره شرکت
هانی:رییس میشه باهاتون حرف بزنم
تهیونگ:اوم بیا تو اتاق
هانی:چشم «پشت ته میره تو اتاق»
تهیونگ:درم ببند
هانی«درو میبنده
تهیونگ:خب چی شده
PaRt: ۲۶
. . _____ . .
لینا:کیک از دستش میوفته و سری برمیگرده و با قیافه ی خوشگل دختر قد بلند و لاغری با موهای کوتاه مواجه میشه
جاسمین:لینا یه منننن
لینا:یکم دقت میکنه : جسیی( جسی : لقب جاسمین )
جاسمین بغلش میکنه : چقدر دلم برات تنگ شده بود
لینا:منمممم
جاسمین:سرشو میبره سمت گوش لینا و اروم زمزمه میکنه : نمیخوام فعلا ته بفهمه من با تو رفیقم اوکیه
لینا:اروم : بله
*فلش بک*
جاسمین:زنگ میزنه به هانی
هانی:بله
جاسمین:هانی چاننننن خودتیییی
هانی:مامان جسییییییی سلاممممم (جاسمین چون رفتاراش خیلی شبیه مادراس تو گروه دوستانه بهش میگن مامان جسی)
جاسمین:واییییی میدونی چند وقته ندیدمتتتت
هانی:میمون 6 سال میشه ها از کره رفتی حتی ی زنگم نزدی
جاسمین:اوفففف اره ساری
هانی:چه خبر چیکار میکنی چیشد یادی از ما کردی چ خبر از جین خوبی الان کجا زندگی میکنی
جاسمین:واییییی دونه به دونه هانی جان
هانی:بدو بدو
جاسمین:کلی که حرفای نزده دارم هیچی دارم پیتزا درست میکنم من همیشه یادتون بودم ولی مسیله های کاری نمیزاشت جین هم خوبه با هم نامرد کردیم ممنون خوبم 2 روزی میشه اومدم کره
هانی:عرررررر میتونم ببیینمتتتتت
جاسمین:البته به یونا و لینا و نیکی (نیکی هم یکی از دوستاشونه که فعلا نمیاد تو رمان )هم بگو بیان خیلی دلم برایی پنج نفری هامون تنگ شدعععع
هانی:یونا اکیپ رو ترک کرد نیکی رفته ژاپن لینا هم
جاسمین:چرا
هانی:نیکی خانوادش که تو ژاپن بودن یونا و لینا هم موضوع شون بهم ربط داره
جاسمین:خب موضوع چیه
هانی:(کل موضوع رو براش میگه)
هانی:خوبی
جاسمین:من از اولم به این یونا حس خوبی نداشتمممممم «با داد»
هانی:کر شدم
جاسمین:میخوام لینا رو ببینم هرجور که شده
هانی:اوفففف تو عمارت ته زندانیه ایش
جاسمین:من ی نقشه دارم ولی باید حضوری ببینمت
هانی:باشه
جاسمین:ته تورو میشناسه
هانی:اره زیر دستش کار میکنم
جاسمین:خب ولی منو ندیده
هانی:خب که چی
جاسمین:پس من میتونم به عنوان خدمتکار برم اونجا و حواسم به لینا باشه
هانی:من چیکار میتونم بکنم
جاسمین:تو میری میگی به تهیونگ یکی هست که خیلی فقیره و نیاز به کار داره و آشپزی و خونه داریش عالیه و ی جوری راضیش کن که تو عمارتش برم
هانی:باشه همه تلاشمو میکنم
*فردای قرار هانی با جاسمین*
هانی:میره شرکت
هانی:رییس میشه باهاتون حرف بزنم
تهیونگ:اوم بیا تو اتاق
هانی:چشم «پشت ته میره تو اتاق»
تهیونگ:درم ببند
هانی«درو میبنده
تهیونگ:خب چی شده
- ۳.۳k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط