کوثر
#کوثر
بیدار شدم ودست و صورتم رو شستم و اماده شدم که برم پایین
وقتی رفتم پایین دیدم هیچ کسی نیست
همه جارو گفتم ولی هیچ کسو پیدا نکردم
به خاله مرضیه زنگ زدم
مرضیه: سلام کوثر جون خوبی؟
من اومدم فرودگاه
چون امروز قراره شهریار از خارج برگرده
کوثر: خیلی ممنونم
شهریار؟ مگه قرار بوده اون برگرده؟
مرضیه: خبب... راستش قضیش مفصله
برگشتیم عمارت برات تعریف میکنم
فعلا خداحافظ
خداحافظ
کوثر: برام خیلی سوال شده بود چرا شهریار برگشته
مگه اصلا قرار بوده برگرده کلی فکر تو سرم بود که یهویی زنگ در به صدا در اومددیدم یکی از خدمتکاراس و درو واسش باز کردم
با حالت بدی گفت:
ساناز: سلام خانم
کوثر: تو خبر داشتی از شهریار که میخواسته برگرده؟
با چشمایی ذوق زده گفت:
وایییی جدی؟
کوثر: بله گفتن میخوان جشن بگیرن
ساناز:
بایدم جشن بگیرن
میدونی کی برگشته شهریار
کوثر: امروز عصر بشه یعنی شهریار اومده؟
ساناز:
اممم قطعا من برم اماده شمدوباره زنگ خاله زدم تا ببینم کجان
کوثر: سلام خاله مرضیه جان خوبی
مرضیه:
سلام عزیزم خوبم مرسی
کوثر جون ما تو راهیم بی زحمت یکاری میکنی عزیزم
کوثر: بفرما در خدمتم
مرضیه:
اکه میشه به سعید بگو بره بکم خرتو پرت
بخره امشب جشن داریم به خدمتکاراهم بگو خونه رو مرتب کنن
کوثر: چشم شما خیالتون راحت
گوشی رو قطه کردم و سانازو صدا زدم
+ساناز
ساناز
هاااااا
کوثر: مگه سر باغی اخه داد میزنی عی بابا
برو به بقیه بگو خونه رو تمیز کنن قراره شهریار بیاد به سعیدم بگو که بره یکم خرید کنه
ساناز: اییشششش باش
کوثر: ای بابا این چشه
ببخیال شدم و رفتم و بر کار های خدمتکارا نضارت کردم تا مطمئن بشم که کار ها درست و دقیق پیش میره
#رمان
#عاشقانه
#مافیایی
#مافیا
#اسمات
#اصمات
بیدار شدم ودست و صورتم رو شستم و اماده شدم که برم پایین
وقتی رفتم پایین دیدم هیچ کسی نیست
همه جارو گفتم ولی هیچ کسو پیدا نکردم
به خاله مرضیه زنگ زدم
مرضیه: سلام کوثر جون خوبی؟
من اومدم فرودگاه
چون امروز قراره شهریار از خارج برگرده
کوثر: خیلی ممنونم
شهریار؟ مگه قرار بوده اون برگرده؟
مرضیه: خبب... راستش قضیش مفصله
برگشتیم عمارت برات تعریف میکنم
فعلا خداحافظ
خداحافظ
کوثر: برام خیلی سوال شده بود چرا شهریار برگشته
مگه اصلا قرار بوده برگرده کلی فکر تو سرم بود که یهویی زنگ در به صدا در اومددیدم یکی از خدمتکاراس و درو واسش باز کردم
با حالت بدی گفت:
ساناز: سلام خانم
کوثر: تو خبر داشتی از شهریار که میخواسته برگرده؟
با چشمایی ذوق زده گفت:
وایییی جدی؟
کوثر: بله گفتن میخوان جشن بگیرن
ساناز:
بایدم جشن بگیرن
میدونی کی برگشته شهریار
کوثر: امروز عصر بشه یعنی شهریار اومده؟
ساناز:
اممم قطعا من برم اماده شمدوباره زنگ خاله زدم تا ببینم کجان
کوثر: سلام خاله مرضیه جان خوبی
مرضیه:
سلام عزیزم خوبم مرسی
کوثر جون ما تو راهیم بی زحمت یکاری میکنی عزیزم
کوثر: بفرما در خدمتم
مرضیه:
اکه میشه به سعید بگو بره بکم خرتو پرت
بخره امشب جشن داریم به خدمتکاراهم بگو خونه رو مرتب کنن
کوثر: چشم شما خیالتون راحت
گوشی رو قطه کردم و سانازو صدا زدم
+ساناز
ساناز
هاااااا
کوثر: مگه سر باغی اخه داد میزنی عی بابا
برو به بقیه بگو خونه رو تمیز کنن قراره شهریار بیاد به سعیدم بگو که بره یکم خرید کنه
ساناز: اییشششش باش
کوثر: ای بابا این چشه
ببخیال شدم و رفتم و بر کار های خدمتکارا نضارت کردم تا مطمئن بشم که کار ها درست و دقیق پیش میره
#رمان
#عاشقانه
#مافیایی
#مافیا
#اسمات
#اصمات
۱.۲k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.