اقا ناموسا نظربدین فرشته دورگه پارت3
اقا ناموسا نظربدین #فرشته_دورگه #پارت3
هنگامه:میایی یه هفته ای بریم شمال
من:وای نه هنگامه کارایی شرکت اوار شده رو سرم بعدم دیدی که استاد کلم بروکلی چی گفت
هنگی:کارایی شرکتو میدم داداشم حامد
من :وایی نه زشته هنگامه
هنگی:میزنم صدایی حسن خرصدارو بدیا مدیرعاملته وظیفشه
من:هوووف باشه ببینم چی میشه میایی خونه ما امشب
هنگامه:نه مهمونی داریم وای دیدی تو وخاله شهربانو(مامانیم)دعوتید
من :خوب بیشور الان باید بگی هان
هنگامه:خوب حالا که همیشه تیپ رسمی میزنی بایه خداحافظی و قربونم بری خوشحالم کن
ودر رفت چقدر رومخم بود همچین دلم میخواست بزنمش اما نمیشد هوووف
سوار ماشین شدم بعد از یک ساعت رسیدم خونه
من:سلام خونه مامانی کجای کع اومدم خونه رو درو...
که بادیدن زن و مردی که روی مبل نشسته بودن سکوت کردم
من:شما کی باشین
زن :وایی عزیزم ما.شاال.. چقدر بزرگ شدی
منو بغل کرد خودمو از بغلش بیرون ارودم
من:ببخشید شما
مرده:منم کاوه عموت
من:شرمنده وای من خانواده ای ندارم
مامانی مامانی کجایی
از اشپزخونه اومد بیرون قیافمو شبیه این کارتون کاراهگان زبر دست کردم
من:اینا کین چیکارن چرا زن منو توبغلش چلوند چرا مرده از زنه بلند تر چرا..
مامانی:اههه خف کن میگم دیگه
من:قربون مامانی چشم سکوت میکنم
وارد نشیمن شدیم
من:خوب میفرمودید نکنه بابام باز ارثی از خاندان اراد برداشته که اومدید دنبالش مامانی چندنفر دیگه میخوان بیان
مرده:ببین من گفتم که اسمم کاوه است و برادر پدرتم اومدم دنبالت اخه پدربزرگت میخواد ببینتت
به مامانی نگاه کردم تایید میکرد که این مرده عمومه
من:هع اون موقع پدرمو ترد کرد یادش نیومد الان فهمیده که نوه ایم داره
عموکاوه:بین شاید الان حرفایی بزنیم که هردومون ناراحت کنه آیلار واسش توضیح بده واسش
زنعمو ایلار:ببین عزیزم منو وعموکاوه دربه در دنبالت بودیم ببین پدر بزرگت نزدیک صدسال سنشه خواهش میکنم تواین تولد ش بیا دیدنش
من:هوووف یه شرط دارم جزء من وشما و اقابزرگ نباید بدونه من کیم
زنعمو:واییی یعنی چی چرا داری اصل..
من:ببین آیلار خانوم من راضی به این فامیلی نیستم وفقط به خاطر احترام به پدرم این فامیلی رو.نگه داشتم بعدم من بدون دایه ام هیچ جا نمیام
من:مامانی من میرم شرکت دیرم شد بی زحمت از عمو و همسرشون پذیرایی کن
مامانی :باشه عزیزم برو خداحافظ
سوار شدیم اوخ خدایا ناهارم نخوردیم ایش اووخ حامد پدرمو درنیاره صلوات
هنگامه:میایی یه هفته ای بریم شمال
من:وای نه هنگامه کارایی شرکت اوار شده رو سرم بعدم دیدی که استاد کلم بروکلی چی گفت
هنگی:کارایی شرکتو میدم داداشم حامد
من :وایی نه زشته هنگامه
هنگی:میزنم صدایی حسن خرصدارو بدیا مدیرعاملته وظیفشه
من:هوووف باشه ببینم چی میشه میایی خونه ما امشب
هنگامه:نه مهمونی داریم وای دیدی تو وخاله شهربانو(مامانیم)دعوتید
من :خوب بیشور الان باید بگی هان
هنگامه:خوب حالا که همیشه تیپ رسمی میزنی بایه خداحافظی و قربونم بری خوشحالم کن
ودر رفت چقدر رومخم بود همچین دلم میخواست بزنمش اما نمیشد هوووف
سوار ماشین شدم بعد از یک ساعت رسیدم خونه
من:سلام خونه مامانی کجای کع اومدم خونه رو درو...
که بادیدن زن و مردی که روی مبل نشسته بودن سکوت کردم
من:شما کی باشین
زن :وایی عزیزم ما.شاال.. چقدر بزرگ شدی
منو بغل کرد خودمو از بغلش بیرون ارودم
من:ببخشید شما
مرده:منم کاوه عموت
من:شرمنده وای من خانواده ای ندارم
مامانی مامانی کجایی
از اشپزخونه اومد بیرون قیافمو شبیه این کارتون کاراهگان زبر دست کردم
من:اینا کین چیکارن چرا زن منو توبغلش چلوند چرا مرده از زنه بلند تر چرا..
مامانی:اههه خف کن میگم دیگه
من:قربون مامانی چشم سکوت میکنم
وارد نشیمن شدیم
من:خوب میفرمودید نکنه بابام باز ارثی از خاندان اراد برداشته که اومدید دنبالش مامانی چندنفر دیگه میخوان بیان
مرده:ببین من گفتم که اسمم کاوه است و برادر پدرتم اومدم دنبالت اخه پدربزرگت میخواد ببینتت
به مامانی نگاه کردم تایید میکرد که این مرده عمومه
من:هع اون موقع پدرمو ترد کرد یادش نیومد الان فهمیده که نوه ایم داره
عموکاوه:بین شاید الان حرفایی بزنیم که هردومون ناراحت کنه آیلار واسش توضیح بده واسش
زنعمو ایلار:ببین عزیزم منو وعموکاوه دربه در دنبالت بودیم ببین پدر بزرگت نزدیک صدسال سنشه خواهش میکنم تواین تولد ش بیا دیدنش
من:هوووف یه شرط دارم جزء من وشما و اقابزرگ نباید بدونه من کیم
زنعمو:واییی یعنی چی چرا داری اصل..
من:ببین آیلار خانوم من راضی به این فامیلی نیستم وفقط به خاطر احترام به پدرم این فامیلی رو.نگه داشتم بعدم من بدون دایه ام هیچ جا نمیام
من:مامانی من میرم شرکت دیرم شد بی زحمت از عمو و همسرشون پذیرایی کن
مامانی :باشه عزیزم برو خداحافظ
سوار شدیم اوخ خدایا ناهارم نخوردیم ایش اووخ حامد پدرمو درنیاره صلوات
۲.۸k
۲۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.