عشقنقرهایمن
#عشق_نقره_ای_من
p1
هانول:هایوناااااا(داد)
هایونا:ها چته؟
هانول:باز لباس مشکی من و برداشتییییی(داد)
هایونا:آره چطور؟
هانول:یه اجازه ای چیزی؟
هایونا:نه که تو اجازه میگیری؟
هانول:ببند دیگهههه
هایونا:اوفففف بیا بریم دیر شد...
هانول:ساعت چنده مگه؟
هایونا:خانم بزرگوار ساعت 8 شده...
هانول:واییییییی جئون من و میکشهههه
هایونا:و کیم بنده رو....
هانول:از اونجایی که منشی آقای جئون جونگ کوکم باید زودتر ازش برسم شرکت و اون ساعت 8 میرسه شرکت ولی من الان ساعت 8 تازه خونم.....
و به این میگن بدزختی یا بد شانسی...
هایونا:من رفتم پایین تو هم بیا
هانول:الان میام....
سریع لباس پوشیدم و رفتم پایین و سوار ماشین شدم و رفتیم سمت شرکت....
شرکت:
هانول:خوب بای
هایونا:بای
هایونا:من و هانول داخل شرکت راهمون جداست و باید مثل همکار یا غریبه باهم برخورد کنیم و اگه این کار و نکنیم برامون گرون تموم میشه....
سریع رفتم سمت دفتر آقای کیم تهیونگ...
و در زدم...
تهیونگ:بیا تو(اعصبانی)
هایونا:سلام آ.....(تهیونگ میزنه روی میز)
تهیونگ:ساعت چنده؟
هوم(داد)
هایونا:ببخشید(اعصاب کنترل شده)
تهیونگ:(پوزخند)ببخشم ها؟
خانم هان هایونا چند بار ببخشم؟ها؟
یک بار دو بار سه بار؟
فک کردی تو هرزه میتونی هر کاری دلت بخواد انجام بدی؟
هایونا:با حرفایی که میزد احساس میکردم بی ارزشم و امیدم به خودم کم میشد...
که وقتی بهم گفت هرزه اعصابم به یک دفعه خورد شد و نتونستم خودم و کنترل کنم و رفتم سمت میز کارش و محکم کوبیدم روش جوری که اون قسمت از مشتم که رو میز زدم شکست....
هایونا:هرزه؟
باز لقب زیر خوابات و بهم دادی؟
آقای کیم تهیونگ شمایی که به من لقب هرزه میدید شما چطور آدمی هستید که دختر به این زیبایی و خوشرویی و به یک باره ندیدید؟هوم؟
به این آدما شاید بگن......حرومزاده(ببخشید فیکه)
تهیونگ:(از صندلی بلند میشه)الان دلم میخواد کاری باهات بکنم که یک ماه نتونی درست راه بری....(پوزخند)
میدونی تو چه شرکتی کار میکنی نه؟
حرومزاده؟هوم؟(اعصبانی و پوزخند)
هایونا:اگه میتونی بکن؟(پوزخند)
ارع تو یه حرومزاده ای(ببخشید فیکه)
تهیونگ:باشه ببینیم تحمل داری باک.ره گیت و از دست بدی؟(پوزخند)
راوی:تهیونگ کم کم با حرفایی که میزد نزدیک هایونا میشد و هایونا هم کم کم با هر حرفش به عقب میرفت...
انقدر به این کار ادامه دادن که هایونا به دیوار برخورد کرد و تهیونگ هایونا رو محاصره کرد....
تهیونگ:خوب داشتی میگفتی؟(پوزخند)
هایونا:م....من....هر....زه...نیستم(با ترس)
تهیونگ:چرا اینجوری حرف میزنی هوم؟
ترسیدی؟(پوزخند)
راوی:تهیونگ با آخرین حرفش دستشو روی ران پای دختر گذاشت و به جای خصوصی هایونا نزدیک میکرد...
و لباش و روی لبای هایونا کبوند و مک میزد....
هایونا هم که از بد شانسی و بد بختیش خندش گرفته بود و اعصابش خورد و شوکه از این که تهیونگ تو شرکت داره باهاش چیکار میکنه....
که بلخره تهیونگ بعد از چند مین بازی کردن با لبای هایونا ازش جدا میشه و....
تهیونگ:خوب فهمیدی؟
هایونا:ا....اره(شوکه)
تهیونگ:خوب گمشو...
هایونا:(شوکه)
تهیونگ:(پوزخند)چیه؟شوکه شدی؟ گفتم هر کاری ازم بر میاد....
هایونا:سریع از اتاق کارش زدم بیرون و رفتم تو سرویس بهداشتی....
تهیونگ:تا لبم و روی لباس گذاشتم احساس آرامش بهم دست داد لباسی که با طعم توت فرنگی بود و با بوی شکلات....
خلاصه که خیلی کیف داد...(😂😉)
ادامه دارد🔪🤍
شرایط:
10 لایک
2 بازنشر
2 فالو
امیدوارم خوشت بیاد زیبا🥲🫵
p1
هانول:هایوناااااا(داد)
هایونا:ها چته؟
هانول:باز لباس مشکی من و برداشتییییی(داد)
هایونا:آره چطور؟
هانول:یه اجازه ای چیزی؟
هایونا:نه که تو اجازه میگیری؟
هانول:ببند دیگهههه
هایونا:اوفففف بیا بریم دیر شد...
هانول:ساعت چنده مگه؟
هایونا:خانم بزرگوار ساعت 8 شده...
هانول:واییییییی جئون من و میکشهههه
هایونا:و کیم بنده رو....
هانول:از اونجایی که منشی آقای جئون جونگ کوکم باید زودتر ازش برسم شرکت و اون ساعت 8 میرسه شرکت ولی من الان ساعت 8 تازه خونم.....
و به این میگن بدزختی یا بد شانسی...
هایونا:من رفتم پایین تو هم بیا
هانول:الان میام....
سریع لباس پوشیدم و رفتم پایین و سوار ماشین شدم و رفتیم سمت شرکت....
شرکت:
هانول:خوب بای
هایونا:بای
هایونا:من و هانول داخل شرکت راهمون جداست و باید مثل همکار یا غریبه باهم برخورد کنیم و اگه این کار و نکنیم برامون گرون تموم میشه....
سریع رفتم سمت دفتر آقای کیم تهیونگ...
و در زدم...
تهیونگ:بیا تو(اعصبانی)
هایونا:سلام آ.....(تهیونگ میزنه روی میز)
تهیونگ:ساعت چنده؟
هوم(داد)
هایونا:ببخشید(اعصاب کنترل شده)
تهیونگ:(پوزخند)ببخشم ها؟
خانم هان هایونا چند بار ببخشم؟ها؟
یک بار دو بار سه بار؟
فک کردی تو هرزه میتونی هر کاری دلت بخواد انجام بدی؟
هایونا:با حرفایی که میزد احساس میکردم بی ارزشم و امیدم به خودم کم میشد...
که وقتی بهم گفت هرزه اعصابم به یک دفعه خورد شد و نتونستم خودم و کنترل کنم و رفتم سمت میز کارش و محکم کوبیدم روش جوری که اون قسمت از مشتم که رو میز زدم شکست....
هایونا:هرزه؟
باز لقب زیر خوابات و بهم دادی؟
آقای کیم تهیونگ شمایی که به من لقب هرزه میدید شما چطور آدمی هستید که دختر به این زیبایی و خوشرویی و به یک باره ندیدید؟هوم؟
به این آدما شاید بگن......حرومزاده(ببخشید فیکه)
تهیونگ:(از صندلی بلند میشه)الان دلم میخواد کاری باهات بکنم که یک ماه نتونی درست راه بری....(پوزخند)
میدونی تو چه شرکتی کار میکنی نه؟
حرومزاده؟هوم؟(اعصبانی و پوزخند)
هایونا:اگه میتونی بکن؟(پوزخند)
ارع تو یه حرومزاده ای(ببخشید فیکه)
تهیونگ:باشه ببینیم تحمل داری باک.ره گیت و از دست بدی؟(پوزخند)
راوی:تهیونگ کم کم با حرفایی که میزد نزدیک هایونا میشد و هایونا هم کم کم با هر حرفش به عقب میرفت...
انقدر به این کار ادامه دادن که هایونا به دیوار برخورد کرد و تهیونگ هایونا رو محاصره کرد....
تهیونگ:خوب داشتی میگفتی؟(پوزخند)
هایونا:م....من....هر....زه...نیستم(با ترس)
تهیونگ:چرا اینجوری حرف میزنی هوم؟
ترسیدی؟(پوزخند)
راوی:تهیونگ با آخرین حرفش دستشو روی ران پای دختر گذاشت و به جای خصوصی هایونا نزدیک میکرد...
و لباش و روی لبای هایونا کبوند و مک میزد....
هایونا هم که از بد شانسی و بد بختیش خندش گرفته بود و اعصابش خورد و شوکه از این که تهیونگ تو شرکت داره باهاش چیکار میکنه....
که بلخره تهیونگ بعد از چند مین بازی کردن با لبای هایونا ازش جدا میشه و....
تهیونگ:خوب فهمیدی؟
هایونا:ا....اره(شوکه)
تهیونگ:خوب گمشو...
هایونا:(شوکه)
تهیونگ:(پوزخند)چیه؟شوکه شدی؟ گفتم هر کاری ازم بر میاد....
هایونا:سریع از اتاق کارش زدم بیرون و رفتم تو سرویس بهداشتی....
تهیونگ:تا لبم و روی لباس گذاشتم احساس آرامش بهم دست داد لباسی که با طعم توت فرنگی بود و با بوی شکلات....
خلاصه که خیلی کیف داد...(😂😉)
ادامه دارد🔪🤍
شرایط:
10 لایک
2 بازنشر
2 فالو
امیدوارم خوشت بیاد زیبا🥲🫵
- ۸.۹k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط