من هیچ وقت در کیفهای دیگران شریک نبوده ام، همیشه یه احساس
من هیچ وقت در کیفهای دیگران شریک نبودهام، همیشه یه احساس سخت یا یه احساس بدبختی جلو منو گرفته. درد زندگی، اشکال زندگی. اما از همه این اشکالات مهمتر جوال رفتن با آدمهاست. شر جامعه گندیده، شر خوراک و پوشاک، همه اینا دائمن از بیدار شدن وجود حقیقی ما جلوگیری میکنه. یه وقت بود داخل اونا شدم، خواستم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کردهام. هر چی رو که لذت تصور میکنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون به درد من نمیخوره. حس میکردم همیشه و در هر جا خارجی هستم. هیچ رابطهئی با سایر مردم نداشتم. من نمیتونستم خودمو به فراخور زندگی سایرین در بیارم. همیشه با خودم میگفتم: روزی از جامعه فرار خواهم کرد و در یه دهکده یا جای دور منزوی خواهم شد. اما نمیخواستم انزوا رو وسیله شهرت و یا نوندونی خودم بکنم. من نمیخواستم خودمو محکوم افکار کسی بکنم یا مقلد کسی بشم
۷۴۳
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.