پارت بیست و هشتم دوست دخترم باش😍
پارت بیست و هشتم دوست دخترم باش😍
پارت رزی
+دستت به تهیونگ بخوره میکشمت برام مهمم نیست او چ موقعیتی باشم
دختر عصبانی شد و دستاشو دوباره محکم به میز زد و داد کشید:
@اخه توعه دختر وقتی زندانی هستی هم برام زجر آوری اول ببین از اینحا زنده میری بیرون یا نه بعدش بیا برام داستان تخیلی بساز فهمیدی
نگاهی به افرادش که سه نفر بودن انداختن و با حالت صورت بهشون فهموند که بریم
خیله خب ما رفتیم ببینم چقدر میتونی اینجا دووم بیاری....
با رفتنشون ترسیدم که برن و به تهیونگ آسیبی بزنن خیلی تقلا کردم که آزاد بسم ولی نشد
دختر کم کم داشت از نگاهم محو میشد که واسه یک ثانیه روشو برگردوند و انعکاس نور درخشانی از گردنش بهم خورد که باعث شد چشمام روی هم بره.....یک گردنبند بود.
+هییی... کجا میری......هی مگه با تو نیستم؟؟؟؟!؟
دوباره تنها شدم.
یکبار دیگه برای آزاد شدن تلاش کردم که چیزی نوک تیز به کمرم برخورد کرد که باعث شد کمرم یکم زخمی بشه اما با زخمی شدن پشتک بجای اینکه درد رو حس کنم و ناراحت بشم یک خوشحالی عجیبی بهم دست داد و شروع کردم.....
پارت تهیونگ
روی مبل نشسته بودم و دستامو دور هم پیچونده بودم و گذاشته بودم روی سرم
#یعنی رزی کجا میتونه رفته باشه؟؟؟؟؟
دوباره کلی سوال او ذهنم اومد
#یعنی دیشب من چطوری خوابم برد.؟؟؟؟.؟ای خدا دارم دیوونه میشم
یکم همنجینطوز تو فکر بودم که رونا از اتاقش اومد بود
#چیشد؟
+هیچی هرچی زنگ میزنم جواب نمیده
رونا داشت از ترس میمیرد که نکنه اتفاقی برای رزی افتاده باشه اما مم از اون بدتر بودم.
تو همین حال بودم که یکدفعه صدای در اومد
@من اومدم
مث برق زده ها از جام بلند شدم و گفتم
#رونا برو تو اتاقت الان میام سریع باش
رونا رفت و من دیدم یجی یا دستایی پر از کیسه خرید داره میاد خونه
@سورپرایز......کلی خوراکی براتون خریدم
نگاهی به گردنش کردم که یک گردنبند خوشگلی تو گردنش بود
اما أین گردنبند برام آشنا بود.
تا خواستم دوباره به فکر فرو برم یجی اومد پیشم و گفت
@من میرم تو آشپزخانه یکم ظرف بیارم خوراکی ها رو بریزم توش تا بخوریم
یجی رفت سمت آشپزخانه که جیمین و جانگکوک اومدن پیشم و اروم گفتن
:نمیخوای در مورد رزی و رونا بهشون بگی؟؟
#رونا که خونس بالاخره متوجه میشه ولی
&نمیخوای قضیه ی ناپدید شدن رزی رو...
دستمو جلوی دهن جونگکوک گرفتم و هیسی گفتم
#ساکت بعدا با هم حرف میزنیم
تو همین حال گوشی رونا که روی میز بود زنگ خورد
شماره ی .........
پایان پارت بیست و هشتم
لایک و فالو یادتون نره😍
پارت رزی
+دستت به تهیونگ بخوره میکشمت برام مهمم نیست او چ موقعیتی باشم
دختر عصبانی شد و دستاشو دوباره محکم به میز زد و داد کشید:
@اخه توعه دختر وقتی زندانی هستی هم برام زجر آوری اول ببین از اینحا زنده میری بیرون یا نه بعدش بیا برام داستان تخیلی بساز فهمیدی
نگاهی به افرادش که سه نفر بودن انداختن و با حالت صورت بهشون فهموند که بریم
خیله خب ما رفتیم ببینم چقدر میتونی اینجا دووم بیاری....
با رفتنشون ترسیدم که برن و به تهیونگ آسیبی بزنن خیلی تقلا کردم که آزاد بسم ولی نشد
دختر کم کم داشت از نگاهم محو میشد که واسه یک ثانیه روشو برگردوند و انعکاس نور درخشانی از گردنش بهم خورد که باعث شد چشمام روی هم بره.....یک گردنبند بود.
+هییی... کجا میری......هی مگه با تو نیستم؟؟؟؟!؟
دوباره تنها شدم.
یکبار دیگه برای آزاد شدن تلاش کردم که چیزی نوک تیز به کمرم برخورد کرد که باعث شد کمرم یکم زخمی بشه اما با زخمی شدن پشتک بجای اینکه درد رو حس کنم و ناراحت بشم یک خوشحالی عجیبی بهم دست داد و شروع کردم.....
پارت تهیونگ
روی مبل نشسته بودم و دستامو دور هم پیچونده بودم و گذاشته بودم روی سرم
#یعنی رزی کجا میتونه رفته باشه؟؟؟؟؟
دوباره کلی سوال او ذهنم اومد
#یعنی دیشب من چطوری خوابم برد.؟؟؟؟.؟ای خدا دارم دیوونه میشم
یکم همنجینطوز تو فکر بودم که رونا از اتاقش اومد بود
#چیشد؟
+هیچی هرچی زنگ میزنم جواب نمیده
رونا داشت از ترس میمیرد که نکنه اتفاقی برای رزی افتاده باشه اما مم از اون بدتر بودم.
تو همین حال بودم که یکدفعه صدای در اومد
@من اومدم
مث برق زده ها از جام بلند شدم و گفتم
#رونا برو تو اتاقت الان میام سریع باش
رونا رفت و من دیدم یجی یا دستایی پر از کیسه خرید داره میاد خونه
@سورپرایز......کلی خوراکی براتون خریدم
نگاهی به گردنش کردم که یک گردنبند خوشگلی تو گردنش بود
اما أین گردنبند برام آشنا بود.
تا خواستم دوباره به فکر فرو برم یجی اومد پیشم و گفت
@من میرم تو آشپزخانه یکم ظرف بیارم خوراکی ها رو بریزم توش تا بخوریم
یجی رفت سمت آشپزخانه که جیمین و جانگکوک اومدن پیشم و اروم گفتن
:نمیخوای در مورد رزی و رونا بهشون بگی؟؟
#رونا که خونس بالاخره متوجه میشه ولی
&نمیخوای قضیه ی ناپدید شدن رزی رو...
دستمو جلوی دهن جونگکوک گرفتم و هیسی گفتم
#ساکت بعدا با هم حرف میزنیم
تو همین حال گوشی رونا که روی میز بود زنگ خورد
شماره ی .........
پایان پارت بیست و هشتم
لایک و فالو یادتون نره😍
۳.۵k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.