part53
part53
علی-امممممممم
خوب تارا واقعا ادم عجیبیه
میدونی
خیلی مهربونه
سادس
ادم دورویی نیست
درعین حال بشدت رک یعنی غیر ممکن ازیکی بدش بیاد
نگه بهش
عاشق هیجانه یعنی اروم و قرار نداره
مثل خیلیا همیشه دردسترس نیست
یعنی مغرورم هست یکی
ولی رفیق خیلی خوبیه
یعنی بنظرم بری ازهرکی که تارا رو میشناسه بپرسی
حتما میگه که وقتی هیچکس پشتم نبود ایشون بودن
سپهر-خلاصه اقا چند میدی ببریمش
اینجوری که تعریفش کردی خیلی خوبهه
علی-گمشوتارا خواهر خودمو
تارا-باش حالا سرمن دعوانکنید من متعلق به همه ی شماهم
علی اون نوشبای منو میدی(بادهنه پور)
علی-بفرما قیافشو نیگااااا اخه
بقیه دخترا پیشم بودن الان کلاس میزاشتن
نمیدونم ریژیمم و اینا
تارا-یقلو باز نوشابم خوردم
بقیه دخترا طاهر مغرورت و دیدن
اون علی خنگ و ندیدن که
علی-من کجام خنگههههههه
اشکااااااااااان نگا منو اذیت میکنه
تارا-خفه شو سوسول
اشکان-حق داره خوب
تارا-عا بیا همشون پشت منم
علی-بروبابا
تارا-نمیرم
علی-شوخی کردم بابا بمون همینجا اصلا
تارا-بی تفاوت به خوردن غذام ادامه دادم
نیکا:
رفتم خونه
سلام مامان سلام بابا
مرتظی و زهرا-سلام دخترم چطوری
نیکا-خوبم شما چطورین
مرتظی -شکر
زهرا-شام خوردی
نیکا-نوچ چی داریم
زهرا-ابگوشت پختم بخاطر علی
ولی اونم گفت کارش طول میکشه خورده شام(کلاه گذاشتن سرت
زهرا خانم داره ج ح بازی میکنه)
نیکا-اووووو پس من برم لباسمو عوض کنم
بعد بیام همشو بخورم برای علیم هیچی نگه ندارم
حرص بخوره هووووووووو
من رفتم
مرتظی-علی بفهمه میکشتت
نیکا-نوچ نمیتونه
لباسمو عوض کردم اومدم جلو اینه که
ارایشمو پاک کنم
که یاد حرفای متین افتادم باید چیکار میکردم
هییی
دلم واقعا برای نازلی میسوزه
از متین دلم شکسته ولی درعین حال
هنوزم عاشقشم
هنوزم بهش فکرمیکنم
خودمو که قول نمیشه بزنم
نپریده از سرم یزرم
وجدان نیکا-اووووونیکا جون علی روت تاثیر گذاشته ها
نیکا-گمشوووو
رفتم چایین غذا خوردیم
بعد به مامان تو جمع کردن طرفا کمک کردم
رفتم اتاقم
باید یسر دانشگاهم برم این ترم و که کلانرفتم
بارئیس دانشگاه حرف میزنم
ازتارا میگیرم
ولی دیگه با بچه یکی باشم نمیخوام عقب بمونم
یعنی میشه منم یروزی برای خودم یشکرت داروسازی بزنم
ازهمون دبیرستان ارزوی مشترک منو تارا بوده
هیچ وقت یادم نیمره روزی که فهمیدیم تویه دانشگاه
قبول شدیم
تاراتو شهرستان زندگی میکرد
ولی دبیرستان و اینجا تهران خوند
و دانشگاهشم اینجاس
تارا دختر مستقلیه
واقعا این دختر معرکس
داشتم همینجوری که فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد
نیکا-بله
رضا-...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
علی-امممممممم
خوب تارا واقعا ادم عجیبیه
میدونی
خیلی مهربونه
سادس
ادم دورویی نیست
درعین حال بشدت رک یعنی غیر ممکن ازیکی بدش بیاد
نگه بهش
عاشق هیجانه یعنی اروم و قرار نداره
مثل خیلیا همیشه دردسترس نیست
یعنی مغرورم هست یکی
ولی رفیق خیلی خوبیه
یعنی بنظرم بری ازهرکی که تارا رو میشناسه بپرسی
حتما میگه که وقتی هیچکس پشتم نبود ایشون بودن
سپهر-خلاصه اقا چند میدی ببریمش
اینجوری که تعریفش کردی خیلی خوبهه
علی-گمشوتارا خواهر خودمو
تارا-باش حالا سرمن دعوانکنید من متعلق به همه ی شماهم
علی اون نوشبای منو میدی(بادهنه پور)
علی-بفرما قیافشو نیگااااا اخه
بقیه دخترا پیشم بودن الان کلاس میزاشتن
نمیدونم ریژیمم و اینا
تارا-یقلو باز نوشابم خوردم
بقیه دخترا طاهر مغرورت و دیدن
اون علی خنگ و ندیدن که
علی-من کجام خنگههههههه
اشکااااااااااان نگا منو اذیت میکنه
تارا-خفه شو سوسول
اشکان-حق داره خوب
تارا-عا بیا همشون پشت منم
علی-بروبابا
تارا-نمیرم
علی-شوخی کردم بابا بمون همینجا اصلا
تارا-بی تفاوت به خوردن غذام ادامه دادم
نیکا:
رفتم خونه
سلام مامان سلام بابا
مرتظی و زهرا-سلام دخترم چطوری
نیکا-خوبم شما چطورین
مرتظی -شکر
زهرا-شام خوردی
نیکا-نوچ چی داریم
زهرا-ابگوشت پختم بخاطر علی
ولی اونم گفت کارش طول میکشه خورده شام(کلاه گذاشتن سرت
زهرا خانم داره ج ح بازی میکنه)
نیکا-اووووو پس من برم لباسمو عوض کنم
بعد بیام همشو بخورم برای علیم هیچی نگه ندارم
حرص بخوره هووووووووو
من رفتم
مرتظی-علی بفهمه میکشتت
نیکا-نوچ نمیتونه
لباسمو عوض کردم اومدم جلو اینه که
ارایشمو پاک کنم
که یاد حرفای متین افتادم باید چیکار میکردم
هییی
دلم واقعا برای نازلی میسوزه
از متین دلم شکسته ولی درعین حال
هنوزم عاشقشم
هنوزم بهش فکرمیکنم
خودمو که قول نمیشه بزنم
نپریده از سرم یزرم
وجدان نیکا-اووووونیکا جون علی روت تاثیر گذاشته ها
نیکا-گمشوووو
رفتم چایین غذا خوردیم
بعد به مامان تو جمع کردن طرفا کمک کردم
رفتم اتاقم
باید یسر دانشگاهم برم این ترم و که کلانرفتم
بارئیس دانشگاه حرف میزنم
ازتارا میگیرم
ولی دیگه با بچه یکی باشم نمیخوام عقب بمونم
یعنی میشه منم یروزی برای خودم یشکرت داروسازی بزنم
ازهمون دبیرستان ارزوی مشترک منو تارا بوده
هیچ وقت یادم نیمره روزی که فهمیدیم تویه دانشگاه
قبول شدیم
تاراتو شهرستان زندگی میکرد
ولی دبیرستان و اینجا تهران خوند
و دانشگاهشم اینجاس
تارا دختر مستقلیه
واقعا این دختر معرکس
داشتم همینجوری که فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد
نیکا-بله
رضا-...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۴.۰k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.