پارت ۵۷
#پارت_۵۷
دستاشوگرفتم
+خوبی تینا؟...چرا انقد یخی؟
_نه...چیزی نیس
همه از دست پختم تعریف میکردن...همه دخترا میزو جمع کردیم..رفتم بیرون
+آقایون!
همه برگشتن
+پاشید ظرفارو بشورید...لطفا
برسام سریع گفت:چیییی؟برو بابا
+دخترا بیاین بیرون...پاشید بالاخره کار باید یجوری تقسیم شه دیگ
عرفان گفت:آنا بیخیال شو جون عزیزت
صدای رو مخه این دوباره اومد:آرتین من که دست به ظرفا نمیزنه
همون موقع صدای ارتین اومد
+بچه ها پاشید
سینا:میخوای ظرف بشوری
+عه کاری نداره که.ما بیشتریم..پاشید
همه با غرغر پاشدنرفتن تو آشپز خونه چند بارم قایمکی ازشون فیلمو عکس انداختم...همشم باهم دعوا میکردن...کلی با دخترا خندیدیم...آرتین میشست...یاشار آب میکشید.برسام و عرفان خشک میکردن...اوین و پرهامم ظرفارو جمع میکردن میذاشتن تو کابینت..ظرفا که تموم شد به پیشنهاد عرفا رفتیم تو حیاط که والیبال بازی کنیم.تور والیبالم بود...
یاشار:کی میاد یار کشی؟
اوین:من
یاشار+آنا با من
اوین پنچر شدو گفت پرهام
یاشار گفت:آرتین
اوین گفت عرفان
یاشار گفت تانیا
اوین گفت الما
یاشار گفت سینا
در اخرم دلینا موند که رفت تو گروه اوین...هرکی سر جای خودش وایساد...من پاسور بودم..ازونورم عرفان پاسور بود...شیر یا خط کردیم...ضریه اول یه تیم ما افتاد...تو پو گرفتم و رفتم پشت خط...سرویسم رد شد...اوین گرفت..با سه ضربه ردش کردن...ازین ور اول تانیاگرفت..داد به ارتین...ارتین داد به من و منم با ی اسپک ردش کردم..و خوابید رو زمین...یک هیچ ب نفع ما شد...خلاصه بازی به نفع ما بیست_بیست و پنج تموم شد....
+هورااااااا هورااااا ما بردیییییم....
واسه حودم بالا پاین میپریدم...همبنجور داشتم عقبی میدوییدم که یاشار گفت
+آنا مواظب باش
(خیلی کمه میدونم....میذارم براتون دوباره)
دستاشوگرفتم
+خوبی تینا؟...چرا انقد یخی؟
_نه...چیزی نیس
همه از دست پختم تعریف میکردن...همه دخترا میزو جمع کردیم..رفتم بیرون
+آقایون!
همه برگشتن
+پاشید ظرفارو بشورید...لطفا
برسام سریع گفت:چیییی؟برو بابا
+دخترا بیاین بیرون...پاشید بالاخره کار باید یجوری تقسیم شه دیگ
عرفان گفت:آنا بیخیال شو جون عزیزت
صدای رو مخه این دوباره اومد:آرتین من که دست به ظرفا نمیزنه
همون موقع صدای ارتین اومد
+بچه ها پاشید
سینا:میخوای ظرف بشوری
+عه کاری نداره که.ما بیشتریم..پاشید
همه با غرغر پاشدنرفتن تو آشپز خونه چند بارم قایمکی ازشون فیلمو عکس انداختم...همشم باهم دعوا میکردن...کلی با دخترا خندیدیم...آرتین میشست...یاشار آب میکشید.برسام و عرفان خشک میکردن...اوین و پرهامم ظرفارو جمع میکردن میذاشتن تو کابینت..ظرفا که تموم شد به پیشنهاد عرفا رفتیم تو حیاط که والیبال بازی کنیم.تور والیبالم بود...
یاشار:کی میاد یار کشی؟
اوین:من
یاشار+آنا با من
اوین پنچر شدو گفت پرهام
یاشار گفت:آرتین
اوین گفت عرفان
یاشار گفت تانیا
اوین گفت الما
یاشار گفت سینا
در اخرم دلینا موند که رفت تو گروه اوین...هرکی سر جای خودش وایساد...من پاسور بودم..ازونورم عرفان پاسور بود...شیر یا خط کردیم...ضریه اول یه تیم ما افتاد...تو پو گرفتم و رفتم پشت خط...سرویسم رد شد...اوین گرفت..با سه ضربه ردش کردن...ازین ور اول تانیاگرفت..داد به ارتین...ارتین داد به من و منم با ی اسپک ردش کردم..و خوابید رو زمین...یک هیچ ب نفع ما شد...خلاصه بازی به نفع ما بیست_بیست و پنج تموم شد....
+هورااااااا هورااااا ما بردیییییم....
واسه حودم بالا پاین میپریدم...همبنجور داشتم عقبی میدوییدم که یاشار گفت
+آنا مواظب باش
(خیلی کمه میدونم....میذارم براتون دوباره)
۴.۰k
۰۹ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.