نامه هایی که هیچ وقت به دستت نرسید(۸)
سلام عزیز دلم
عصر قشنگ پاییزیت بخیر
پاییز هم کم کم داره میره و جاش رو میده به زمستون سفید و یک رنگ.
داشتم به این فکر میکردم که روابط عاشقانه بین آدم ها هم میتونه چهار فصل باشه مثل چهار فصل سال. با یه نگاه و یا دیدار یهویی دلبسته هم میشن و عشق توی وجودشون جوونه میزنه یا انگاری مثل بارون بهاری یه عالمه عشق و محبت به دلشون می باره و به هم دل میدن .کم کم عشقشون آتشین میشه مثل آفتاب مردادی که تا مغز استخون رو گرم میکنه و حتی یه لحظه هم نمیتونن از هم دور باشن..
ولی نمیدونم چرا رابطه ها کم کم پاییزی میشه و افراد مردد میشن بین رفتن و موندن عین برگای پاییزی که مردد هستند بین موندن روی شاخه یا افتادن و خداحافظی کردن همیشگی با درخت .پاییزه دیگه برگ ها هم کم دوام و بی دلبستگی ... رفتن رو ترحیح میدن به موندن. یکی میره و یکی می مونه بدون یار و دلبر و سرمای نبودنش قلب این یکی رومنجمد میکنه .تهش هم یا پر از نفرت میشه یا سرد و بی تفاوت .خاصیت زمستون همینه دیگه ...
من خیلی خوشبخت بودم که رابطه من و تو هم چهار فصل بود البته برعکس همه رابطه ها .رابطه ما از زمستون شروع شد .یادته؟ من و تو مثل بقیه آدمها با یه نگاه گذرا عاشق هم نشدیم خیلی طول کشید که توتستیم یه نگاه درست و حسابی به چشمای هم بکنیم اونم با هزار بهانه و ...... .اون اوایل از سرد رفتار کردنت کلی حرص میخوردم و غرغر میکردم . تو مثل یه گرگ تنها بودی که یک عمر کنج دنج تنهاییهات با سختی های زندگی جنگیده بودی. ولی کم کم پاییز ما هم رسید روزی که دیدم مثل قبل از من فرار نمیکنی و مرددی بین رفتن و موندن و بالاخره تصمیمت رو گرفتی و موندی و حرارت عشقت تمام وجودمو گرم کرد درست مثل افتاب مردادی که تا مغز استخون رو گرم میکنه .دیگه حتی یه لحظه هم نمیتونستیم بدون هم دوام بیاریم .تا چند روز پیش . صبح چند روز پیش رو میگم که وقت بیرون رفتن از خونه یه دفعه انگاری چیز خیلی مهمی رو فراموش کرده باشی گفتی راستی!!! .... بعد اومدی سمتم و محکم بغلم کردی و کنار گوشم گفتی زود برمیگردم ...
درسته که من مثل همیشه خندیدم و بوسیدمت ولی یه حسی توی دلم جوونه زد که تا اون روز نمیشناختمش ..حسی شبیه جوونه زدن دونه های چشم انتظار توی دل خاک با نوازش نسیم بهاری آره ...بالاخره بهار ما هم شروع شد......
م.ح( کیمیاگر)
آذر ۱۴۰۱
عصر قشنگ پاییزیت بخیر
پاییز هم کم کم داره میره و جاش رو میده به زمستون سفید و یک رنگ.
داشتم به این فکر میکردم که روابط عاشقانه بین آدم ها هم میتونه چهار فصل باشه مثل چهار فصل سال. با یه نگاه و یا دیدار یهویی دلبسته هم میشن و عشق توی وجودشون جوونه میزنه یا انگاری مثل بارون بهاری یه عالمه عشق و محبت به دلشون می باره و به هم دل میدن .کم کم عشقشون آتشین میشه مثل آفتاب مردادی که تا مغز استخون رو گرم میکنه و حتی یه لحظه هم نمیتونن از هم دور باشن..
ولی نمیدونم چرا رابطه ها کم کم پاییزی میشه و افراد مردد میشن بین رفتن و موندن عین برگای پاییزی که مردد هستند بین موندن روی شاخه یا افتادن و خداحافظی کردن همیشگی با درخت .پاییزه دیگه برگ ها هم کم دوام و بی دلبستگی ... رفتن رو ترحیح میدن به موندن. یکی میره و یکی می مونه بدون یار و دلبر و سرمای نبودنش قلب این یکی رومنجمد میکنه .تهش هم یا پر از نفرت میشه یا سرد و بی تفاوت .خاصیت زمستون همینه دیگه ...
من خیلی خوشبخت بودم که رابطه من و تو هم چهار فصل بود البته برعکس همه رابطه ها .رابطه ما از زمستون شروع شد .یادته؟ من و تو مثل بقیه آدمها با یه نگاه گذرا عاشق هم نشدیم خیلی طول کشید که توتستیم یه نگاه درست و حسابی به چشمای هم بکنیم اونم با هزار بهانه و ...... .اون اوایل از سرد رفتار کردنت کلی حرص میخوردم و غرغر میکردم . تو مثل یه گرگ تنها بودی که یک عمر کنج دنج تنهاییهات با سختی های زندگی جنگیده بودی. ولی کم کم پاییز ما هم رسید روزی که دیدم مثل قبل از من فرار نمیکنی و مرددی بین رفتن و موندن و بالاخره تصمیمت رو گرفتی و موندی و حرارت عشقت تمام وجودمو گرم کرد درست مثل افتاب مردادی که تا مغز استخون رو گرم میکنه .دیگه حتی یه لحظه هم نمیتونستیم بدون هم دوام بیاریم .تا چند روز پیش . صبح چند روز پیش رو میگم که وقت بیرون رفتن از خونه یه دفعه انگاری چیز خیلی مهمی رو فراموش کرده باشی گفتی راستی!!! .... بعد اومدی سمتم و محکم بغلم کردی و کنار گوشم گفتی زود برمیگردم ...
درسته که من مثل همیشه خندیدم و بوسیدمت ولی یه حسی توی دلم جوونه زد که تا اون روز نمیشناختمش ..حسی شبیه جوونه زدن دونه های چشم انتظار توی دل خاک با نوازش نسیم بهاری آره ...بالاخره بهار ما هم شروع شد......
م.ح( کیمیاگر)
آذر ۱۴۰۱
۲۸.۰k
۱۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.