پارت سی و پنجم دوست دخترم باش😍❤️
پارت سی و پنجم دوست دخترم باش😍❤️
پارت تهیونگ
جونگکوک سرشو از لای دیوار به طرف من کرد و با حالتی نگران گفت
&رزی اصلا حالش خوب نیس داره هذیون میگه
#ممممم.. ممنظورت چیه؟؟؟!
حالم خیلی بد بود......به سمت جونگکوک رفتم و داد زدم
#یعنی چی که حالش خوب نیس......
دستامو مشت کردم و محکم به دیوار زدم
#نه همش بخاطر اون شب بود....
اگه من خودمو بهش نزدیک نمیکردم رو احساساتش بازی نمیکردم اون بیرون نمی رفت و ......
دهنم اجازه ی ادامه ی حرف زدنم رو نداد
سوال بزرگی برام پیش اومد
نگاهی به یجی کردم که صورتش خیلی خنثی بود...
سریع به سمت اتاقم رفتم
در اتاق رو باز کردم و رزی رو دیدم که روی تختم دراز کشیده
رفتم سمتش...
روی تخت نشستم
دستامو نوازش باز روی موهای مش بنفشش گذاشتم
خیلی حس خوبی بود...
نگاهی به صورتش کردم
عرق کرده بود و انگاری چند روزه هیچی نخورده بود
پوست صورتش سفید شده بود
صورتم رو به طرف گوشش بردم و اروم در گوشش گفتم
#نگران نباش هر کی که این بلا رو سرت آورده باشه مجازات میکنم....
توووو.....توووو..
ای خدا نمیتونستم حرفم رو کامل بگم....
من....تا حالا عاشق نشده بودم
ولی تو.......
هنوز حرفم تموم نشده بود که حس کردم موهای رزی بینی مو نوازش داد
یکم سرمو بالا آوردم و دیدم رزی داره سرشو تکون میده
+نههههه..... نههههههههههه..نهه
و با جیغ بزرگی از خواب بلند شد
پارت رزی
دوباره همون کابوس
ولی عجیب تر......
غیر قابل وصف بود....
اما اون گردنبند.....
دیدم دختری که اون گردنبند گردنش بود داره بهم نزدیک میشه اما تا خواستم چیزی بگم
سریع نزدیک شد و گلوم رو گرفت
:به تهیونگ نزدیک بشی تو واقعیت میام دنبالت و میکشمت
+نههههههههههه
از خواب پریدم
نگاهم به جلو بود
صورتم عرق کرده بود
کابوس بود...آره....
دستمو توی موهام کشیدم و بیقرار بودم
چشمام رو کامل باز کردم و دو چشم نگران دیدم
اشکم اجازه نگرفت و خودش پایین اومد
شروع کردم به گریه و سریع تهیونگ رو بغل کردم
سرمو روی شونش خوابوندم و با دستام لباس تهیونگ رو تو مشتم گرفتم
اونقدر گریه کردم که که دیگه جون واسم نموند
........
پایان پارت سی و پنجم دوست دخترم باش❤️
لایک و فالو یادتون نره 😍
بچه ها تو کامنت ها نظرتونو رو درباره ادامه رمان بهم بگین😁
پارت تهیونگ
جونگکوک سرشو از لای دیوار به طرف من کرد و با حالتی نگران گفت
&رزی اصلا حالش خوب نیس داره هذیون میگه
#ممممم.. ممنظورت چیه؟؟؟!
حالم خیلی بد بود......به سمت جونگکوک رفتم و داد زدم
#یعنی چی که حالش خوب نیس......
دستامو مشت کردم و محکم به دیوار زدم
#نه همش بخاطر اون شب بود....
اگه من خودمو بهش نزدیک نمیکردم رو احساساتش بازی نمیکردم اون بیرون نمی رفت و ......
دهنم اجازه ی ادامه ی حرف زدنم رو نداد
سوال بزرگی برام پیش اومد
نگاهی به یجی کردم که صورتش خیلی خنثی بود...
سریع به سمت اتاقم رفتم
در اتاق رو باز کردم و رزی رو دیدم که روی تختم دراز کشیده
رفتم سمتش...
روی تخت نشستم
دستامو نوازش باز روی موهای مش بنفشش گذاشتم
خیلی حس خوبی بود...
نگاهی به صورتش کردم
عرق کرده بود و انگاری چند روزه هیچی نخورده بود
پوست صورتش سفید شده بود
صورتم رو به طرف گوشش بردم و اروم در گوشش گفتم
#نگران نباش هر کی که این بلا رو سرت آورده باشه مجازات میکنم....
توووو.....توووو..
ای خدا نمیتونستم حرفم رو کامل بگم....
من....تا حالا عاشق نشده بودم
ولی تو.......
هنوز حرفم تموم نشده بود که حس کردم موهای رزی بینی مو نوازش داد
یکم سرمو بالا آوردم و دیدم رزی داره سرشو تکون میده
+نههههه..... نههههههههههه..نهه
و با جیغ بزرگی از خواب بلند شد
پارت رزی
دوباره همون کابوس
ولی عجیب تر......
غیر قابل وصف بود....
اما اون گردنبند.....
دیدم دختری که اون گردنبند گردنش بود داره بهم نزدیک میشه اما تا خواستم چیزی بگم
سریع نزدیک شد و گلوم رو گرفت
:به تهیونگ نزدیک بشی تو واقعیت میام دنبالت و میکشمت
+نههههههههههه
از خواب پریدم
نگاهم به جلو بود
صورتم عرق کرده بود
کابوس بود...آره....
دستمو توی موهام کشیدم و بیقرار بودم
چشمام رو کامل باز کردم و دو چشم نگران دیدم
اشکم اجازه نگرفت و خودش پایین اومد
شروع کردم به گریه و سریع تهیونگ رو بغل کردم
سرمو روی شونش خوابوندم و با دستام لباس تهیونگ رو تو مشتم گرفتم
اونقدر گریه کردم که که دیگه جون واسم نموند
........
پایان پارت سی و پنجم دوست دخترم باش❤️
لایک و فالو یادتون نره 😍
بچه ها تو کامنت ها نظرتونو رو درباره ادامه رمان بهم بگین😁
۵.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.