پارت

#پارت_23
آقای مافیا ♟🎲

فردا

ساعت سه بود

ناهارمو که خوردم و بعد از ناهار به
سمت پنجره حرکت کردم و با فندک سیگارم و روشن کردم و پک عمیقی ازش گرفتم
او حال خودم بود که در خونه باز شد

و خانم صادقی با لباس بازش از در اومد تو و گفت:

_ سلا عشقم چطوری؟

+خانم صادقی برای چی وارد خونه من شدین

_عهههه  قرار شد منو ندا صدا کنی هر وقت میام
اینجا

اعصابتم داشت از دستش خورد میشد
و مونده بودم چطور اومده تو خونم
سریع گوشیم و برداشتم و زنگ عباس زدم:

+ عباس کی به تو اجازه داد بزاری این بیاد تو خونه من

_ آ... آ... آقا به خدا قبل از ورودشون هرچی زنگ گوشیتون زدم جواب ندادین و.. و..

+ باشه باشه فهمیدم حالا بیا این لجن و از خونه من پرت کن بیرون


گوشیو قطع کردم و با قیافه در هم صادقی رو به رو شدم
تند تند داشت میومد سمتم که عباس از راه رسید و جلوشو گرفت

_ سامیار به این بادیگارد بگو من ول کنه😡

+ چرا بهش بگم ولت کنه وقتی خودم بهش دستور دادم

_ چیهه....  یکی بهتر از من پیدا کردی باهاش
خوش بگذرونی

بلند غریدم:

+ببرش بیرون عباس..  ببرش

بعد از خروج عباس سکوت غیر عادی خونه رو پر
کرد
پفی کشیدم و به ساعت خیره شدم ساعت چار بود..
#پارت
#عاشقانه
#اسمات
دیدگاه ها (۰)

#پارت_24آقای مافیا ♟🎲به ساعت خیره شدم ساعت چار بود به سمت ا...

#پارت_25آقای مافیا ♟🎲یهو متوجه شدم که صورتمون فقط دو میلی مت...

#پارت_22آقای مافیا ♟🎲صدای خانم سالاری شنیدمکه داشت به مدیر آ...

#پارت_21آقای مافیا ♟🎲و از کلاس بیرون زدم و مستقیم  پیش آقای ...

love Between the Tides²⁶رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ: دو ساعت ...

پارت یک هزار و یک شبسلام من ا/ت هستم من تو امریکا با پدرم زن...

پارت ۸۳ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط