پارت 24
#پارت_24
آقای مافیا ♟🎲
به ساعت خیره شدم ساعت چار بود به سمت اتاق بالا حرکت کردم و شلوارک پامو جاشو با
شلوار عوض کردم و یه لباس قابل تحمل تر پوشیدم
داشتم از پله ها پایین میومدم که زنگ خونه به صدا در اومد
#آفاق
تاکسی گرفتم و به سمت ادرس خونش حرکت کردم جلو دروازه وایسادم که مرد گنده بکی جلوم وایساد گفت:
_ خانم اینجا کاری داشتید؟
+ چ...چی
اهان بله بله من خانم سالاری هستم خانم آفاق سالاری من.. با آقای دهقان امروز کلاس خصوصی دارم
بدون.هیچ حرفی به داخل راهنماییم کرد زنگ خونه رو که زدم با صدای بفرمایید سامیار در و باز کردم و وارد خونه شدم
خونه نبود که لامصب قصر بود
نه کاخ بود
تو افکارم غرق بودم که با صدای سامیار به خودم اومدم
_ ببخشید اگه دید زدنتون تموم شد بفرمایید طبقه بالا
+ چ.. چی
نه... نه م.. من دی.. دی.. دید نمی.. زدم
باشه ب.. بریم
وارد یه اتاق با تم مشکی شدیم که بعدش
متوجه شدم اتاق خـودشه یه تخت اندازه
دوتا شتر داشت و روبه رو تخت یه تخته وایت برد بود
و کنار تخت یه میز کوچیک پشت میز نشست و گفت:
_بفرمایید آفاق خانم شروع کنید
+بب.. ببخشید. می.. میشه خانم سا.. لاری صدا.. م کنید راحت ترم
_ نچ تو خونه من همو با اسم کوچیک صدا میزنیم
با خجالت شروع کردم به درس دادن ولی کم کم
عادت کردم
داشتم کلمات مهم و پا تخته مینوشتم
وقتی کارم تموم شد عقب عقب رفتم تا ببینم همچیو نوشتم یا نه
که سر خوردم و با سر به سمت میز سامیار
افتادم و باعث شد میز یه طرف پرت شه
و من روی سامیار فرود بیام
میتونستم مثل لبو شدن لپام حس کنم
وهمچنین ضربان قلب غیر عادیم
تو همین فکرا بودم که با دیدن فاصله پنج میلی متری
لب/ام/و/ن مواجه شدم و تازه متوجه شدم که دستام روی سینه سامیار
سریع بلند شدم و گفتم:
+ ب... ببخ....شید اقای دهقان
بلند شد و با انگشتاش اروم زد به پیشونیم گفت:
_سامیار بگو نه آقای دهقان
+ اخ دردم اومد مثلا باید با من درست رفتار کنید م....
و با کاری که کرد حرف تو دهم ماسید....
#پارت
#اسمات
#رمانتیک
#مافیایی
آقای مافیا ♟🎲
به ساعت خیره شدم ساعت چار بود به سمت اتاق بالا حرکت کردم و شلوارک پامو جاشو با
شلوار عوض کردم و یه لباس قابل تحمل تر پوشیدم
داشتم از پله ها پایین میومدم که زنگ خونه به صدا در اومد
#آفاق
تاکسی گرفتم و به سمت ادرس خونش حرکت کردم جلو دروازه وایسادم که مرد گنده بکی جلوم وایساد گفت:
_ خانم اینجا کاری داشتید؟
+ چ...چی
اهان بله بله من خانم سالاری هستم خانم آفاق سالاری من.. با آقای دهقان امروز کلاس خصوصی دارم
بدون.هیچ حرفی به داخل راهنماییم کرد زنگ خونه رو که زدم با صدای بفرمایید سامیار در و باز کردم و وارد خونه شدم
خونه نبود که لامصب قصر بود
نه کاخ بود
تو افکارم غرق بودم که با صدای سامیار به خودم اومدم
_ ببخشید اگه دید زدنتون تموم شد بفرمایید طبقه بالا
+ چ.. چی
نه... نه م.. من دی.. دی.. دید نمی.. زدم
باشه ب.. بریم
وارد یه اتاق با تم مشکی شدیم که بعدش
متوجه شدم اتاق خـودشه یه تخت اندازه
دوتا شتر داشت و روبه رو تخت یه تخته وایت برد بود
و کنار تخت یه میز کوچیک پشت میز نشست و گفت:
_بفرمایید آفاق خانم شروع کنید
+بب.. ببخشید. می.. میشه خانم سا.. لاری صدا.. م کنید راحت ترم
_ نچ تو خونه من همو با اسم کوچیک صدا میزنیم
با خجالت شروع کردم به درس دادن ولی کم کم
عادت کردم
داشتم کلمات مهم و پا تخته مینوشتم
وقتی کارم تموم شد عقب عقب رفتم تا ببینم همچیو نوشتم یا نه
که سر خوردم و با سر به سمت میز سامیار
افتادم و باعث شد میز یه طرف پرت شه
و من روی سامیار فرود بیام
میتونستم مثل لبو شدن لپام حس کنم
وهمچنین ضربان قلب غیر عادیم
تو همین فکرا بودم که با دیدن فاصله پنج میلی متری
لب/ام/و/ن مواجه شدم و تازه متوجه شدم که دستام روی سینه سامیار
سریع بلند شدم و گفتم:
+ ب... ببخ....شید اقای دهقان
بلند شد و با انگشتاش اروم زد به پیشونیم گفت:
_سامیار بگو نه آقای دهقان
+ اخ دردم اومد مثلا باید با من درست رفتار کنید م....
و با کاری که کرد حرف تو دهم ماسید....
#پارت
#اسمات
#رمانتیک
#مافیایی
۲.۹k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.