قسمت بیست و ششم
#قسمت بیست و ششم
بله ولی امیر یه ذره اذیتش کرد
_ چرا؟
_ مثل اینکه شما با پدرم خیلی صمیمی بودید و امیر فکر کرده بابا به شما کمک کرده!
یه لبخند تلخ... جواب تمام خوبیای اون دکتر دلسوز در آخر باید اینجوری داده بشه؟
_ بله اگه پدر شما نبودن منی هم اینجا نبود.. واقعا با محبت هستن.
سرمم تموم شده بود و آرین اومد از دستم درش آورد..مینجوری که پنبه رو به دستم فشار میدادم تا از خونریزی
احتمالی جلوگیری کنم آرین خداحافظی کرد و رفت...
نشسته بودم و به آینده ای که هیچیش معلوم نبود فکر میکردم که ستوده به حرف اومد:
_ خانوم مراتب شما هنوزم مایل به طالقید؟
_ بله؟
_ پروندتون رو که منشیم تشکیل داده بود و اسم شوهرتون رو که شنیدم اقدامی نکردم تا دوباره با خودتون صحبت کنم
و ببینم چقدر تو تصمیمتون مصمم هستید!
_ آقای ستوده من باید طالق بگیرم! باید ، متوجهید؟
_ خب پس من فردا صبح میرم دادگاه؛ میدونید که امیر حسینی کم کسی نیست! ممکنه با قدرت و نفوذی که داره مانع
روند شکایت بشه
_ شما امیر رو از کجا میشناسید؟؟
پوزخندی زد_ دوست قدیمیم بود.. تو یه دانشگاه بودیم
- پس زیادم دوستتون رو نمیشناسید!
ابروهاش رفت باال که ادامه دادم_ اون آدمی نیست که از قدرت و نفوذش استفاده کنه تا به دیگران آسیب بزنه!
دوباره پوزخندی زد پس چطور انقدر شما رو اذیت کرده که فرار کنید!
_ امیری که من تو یه خونه باهاش زندگی کردم با امیری که همه بیرون از حریم خونش میبینن خیلی فرق داره.. خیلی!
تو فکر رفت.. منم همینطور!
امیر تنها کسی بود که تونست تو اون سن یه قاضی عادل بشه
همه اول فکر میکردن شاید به خاطره پدرش پارتی بازی شده.. پدرش دستی تو قوه قضاییه داشت ..
بله ولی امیر یه ذره اذیتش کرد
_ چرا؟
_ مثل اینکه شما با پدرم خیلی صمیمی بودید و امیر فکر کرده بابا به شما کمک کرده!
یه لبخند تلخ... جواب تمام خوبیای اون دکتر دلسوز در آخر باید اینجوری داده بشه؟
_ بله اگه پدر شما نبودن منی هم اینجا نبود.. واقعا با محبت هستن.
سرمم تموم شده بود و آرین اومد از دستم درش آورد..مینجوری که پنبه رو به دستم فشار میدادم تا از خونریزی
احتمالی جلوگیری کنم آرین خداحافظی کرد و رفت...
نشسته بودم و به آینده ای که هیچیش معلوم نبود فکر میکردم که ستوده به حرف اومد:
_ خانوم مراتب شما هنوزم مایل به طالقید؟
_ بله؟
_ پروندتون رو که منشیم تشکیل داده بود و اسم شوهرتون رو که شنیدم اقدامی نکردم تا دوباره با خودتون صحبت کنم
و ببینم چقدر تو تصمیمتون مصمم هستید!
_ آقای ستوده من باید طالق بگیرم! باید ، متوجهید؟
_ خب پس من فردا صبح میرم دادگاه؛ میدونید که امیر حسینی کم کسی نیست! ممکنه با قدرت و نفوذی که داره مانع
روند شکایت بشه
_ شما امیر رو از کجا میشناسید؟؟
پوزخندی زد_ دوست قدیمیم بود.. تو یه دانشگاه بودیم
- پس زیادم دوستتون رو نمیشناسید!
ابروهاش رفت باال که ادامه دادم_ اون آدمی نیست که از قدرت و نفوذش استفاده کنه تا به دیگران آسیب بزنه!
دوباره پوزخندی زد پس چطور انقدر شما رو اذیت کرده که فرار کنید!
_ امیری که من تو یه خونه باهاش زندگی کردم با امیری که همه بیرون از حریم خونش میبینن خیلی فرق داره.. خیلی!
تو فکر رفت.. منم همینطور!
امیر تنها کسی بود که تونست تو اون سن یه قاضی عادل بشه
همه اول فکر میکردن شاید به خاطره پدرش پارتی بازی شده.. پدرش دستی تو قوه قضاییه داشت ..
- ۱.۷k
- ۲۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط