امیر واسه من هیچی نیست

امیر واسه من هیچی نیست..
هیچی!
با یه اخم آشکار نیم خیز شدم
_ ببینید آقای به اصطالح وکیل من دلیلی نمیبینم به خاطره تر ِس شما از حقم بگذرم..
اگر میدونستم انقدر از امیر و امثالش میترسید اصال نمیومدم پیش شما تا وکالتم و به عهده بگیرید..
ببخشید وقتتون و گرفتم .. هزینه ی زحمتی هم که واسه ی بنده کشیدید رو به منشیتون بگید تا پرداخت کنم..
خدانگهدارتون
به سمت در رفتم که صداش رو شنیدم:
_ یادم نمیاد بهتون بی احترامی کرده باشم که اینطور برخورد میکنید ! و در ضمن از همسر آقای حسینی انتظار همچین
رفتاری رو هم نداشتم!
برگشتم به سمتش و باز هم اخم ! علنا بهم گفت در سطح امیر نبودی دیگه!
_ باید یاد بگیرید هر چیزی رو از هرکسی انتظار داشته باشید .. از هر کسی
لبخندی زد
_ بعله حق با شماست!
خونسردیش داشت آتیشم میزد..چرا یهو نظرش و عوض کرد؟ نکنه آدِم امیره؟
یه لحظه جوری ترسیدم که فقط میخواستم از اونجا فرار کنم همش فکر میکردم امیر میاد اینجا و من باز بدبخت میشم..
سریع رفتم به سمت در تا از اینجا فرار کنم.. مثل گذشته ای که ازش فرار کردم.. کیفمو کشید و مجبور شدم وایسم..
جرئت نداشت دستم و بگیره.. هرچی نباشه فهمیده بود شوهرم کیه! فهمیده بود سایه ی کی باال سرمه.!
هه!
اومد مقابلم و نگاهش و دوخت تو نگاهم..
_مگه وکالتتون با من نیست
دیدگاه ها (۴)

#قسمت بیست و چهارم نمیتونسم جوابی بدم..فقط ترسیده بودم.. یاد...

#قسمت بیست و ششم بله ولی امیر یه ذره اذیتش کرد _ چرا؟ _ مثل...

#قسمت بیست و دوم و با فیکس کردن تایم تلفن رو قطع کردم.. اگه...

#قسمت بیست و یکملبخندی که هر لحظه با خوندن یه خط دیگه از نام...

"شراب سرخ" ادامه ی پارت ³ .....سوهون: اره میخوام امشب ازدواج...

رمان فیک پارت 2که یهو یکی دستمو گرفتنگاه کردیم دیدم امیر بود...

رمان فیک پارت 7 اره درسته دیگه پارت هفت؟؟ خب از همین الان شر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط