بدست باد گهگاهی سلامی میرسان یارا

بدست باد گهگاهی سلامی می‌رسان یارا
که از لطف تو خود آخر سلامی می‌رسد ما را

نسیم صبح اگر یابی، گذر بر منزل لیلی
بپرسی از من مجنون، دل رنجور شیدا را

ور از تنهایی سلمان و حال او خبر، پرسد
بگو بی‌جان و بی‌جانان، چه باشد حال تنها را

👤 سلمان ساوجی
دیدگاه ها (۷)

نه راحت از فلک جویم،نه دولت از خدا خواهموگر پرسی چه می‌خواهی...

ای که هم دردی و هم درمان منوی که هم جانی و هم جانان مندردم ا...

چه غم گر در سرم شوری‌ست از سودای گیسویت؟سر صد همچو من بادا ف...

لبش می‌بوسم و در می‌کشم میبه آب زندگانی برده‌ام پینه رازش می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط