چه غم گر در سرم شوریست از سودای گیسویت

چه غم گر در سرم شوری‌ست از سودای گیسویت؟
سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت

به روی خوبت از روزی که خط بندگی دادم
ز غم‌های جهان آزادم ای من بندهٔ رویت

خدا را چون به پایت سر نهم رخ بر متاب از من
که میل سجده دارم پیش محراب دو ابرویت

نترسم گر به خون‌ریز هلالی تیغ برداری
ولی ترسم که آزاری رسد بر دست و بازویت

👤 هلالی جغتایی
دیدگاه ها (۵)

بدست باد گهگاهی سلامی می‌رسان یاراکه از لطف تو خود آخر سلامی...

نه راحت از فلک جویم،نه دولت از خدا خواهموگر پرسی چه می‌خواهی...

لبش می‌بوسم و در می‌کشم میبه آب زندگانی برده‌ام پینه رازش می...

هیچ میگویی اسیری داشتم حالش چه شدخستهٔ من نیمه جانی داشت احو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط