مادرم همیشه بهم می گفت : من از هیچ چیز توی زندگیم نترسیدم
مادرم همیشه بهم می گفت : من از هیچ چیز توی زندگیم نترسیدم .
جز یک چیز این که دیگه حوصله ی گل و گدون هام رو نداشته باشم
و یه چای بریزم
و ماه ها به خشک شدنشون نگاه کنم.
این که یک دفعه ای همه ی گل و گلدون هام با هم خشک بشه ترسناک نیست ،
این که یکهو سر برگردونم
از لا به لای مشکلات زندگی با موهای ریشه زده ی فندقی و چرب و ببینم
همشون با هم خشک شدن اونقدرها ترسناک نیست .
که چای ریختن و لحظه لحظه خشک کردن زندگیم به دست خودم و نگاه کردن بهش ترسناکه.
این که یک دفعه زندگی از لای برگ های سبز باهات قهر کنه و بره ،
و تو هِی قَلَمِه بزنی ،
آب بهش بدی ،
نورش رو تنظیم کنی ،
خاک و گلدونش رو عوض کنی
و هرطوری شده ناز زندگیت رو بکشی که : آشتی ! آشتی !
اونقدرها هم ترسناک و عذاب آور نیست.
این که پاهات رو بندازی روی پاهات ،
نگاه کنی به گلدون رو به رو که از بی آبی روی خاک دست
و پا می زنه
و تیکه ی شکلاتت رو توی دهنت با چای داغ نرم کنی
و قورت بدی و دیگه نخوای هیچ فرصتی به زندگیت بدی
که دوباره شانسش رو امتحان کنه ،
ترسناکِ خیلی ترسناکِ.
#مرآ_جان
جز یک چیز این که دیگه حوصله ی گل و گدون هام رو نداشته باشم
و یه چای بریزم
و ماه ها به خشک شدنشون نگاه کنم.
این که یک دفعه ای همه ی گل و گلدون هام با هم خشک بشه ترسناک نیست ،
این که یکهو سر برگردونم
از لا به لای مشکلات زندگی با موهای ریشه زده ی فندقی و چرب و ببینم
همشون با هم خشک شدن اونقدرها ترسناک نیست .
که چای ریختن و لحظه لحظه خشک کردن زندگیم به دست خودم و نگاه کردن بهش ترسناکه.
این که یک دفعه زندگی از لای برگ های سبز باهات قهر کنه و بره ،
و تو هِی قَلَمِه بزنی ،
آب بهش بدی ،
نورش رو تنظیم کنی ،
خاک و گلدونش رو عوض کنی
و هرطوری شده ناز زندگیت رو بکشی که : آشتی ! آشتی !
اونقدرها هم ترسناک و عذاب آور نیست.
این که پاهات رو بندازی روی پاهات ،
نگاه کنی به گلدون رو به رو که از بی آبی روی خاک دست
و پا می زنه
و تیکه ی شکلاتت رو توی دهنت با چای داغ نرم کنی
و قورت بدی و دیگه نخوای هیچ فرصتی به زندگیت بدی
که دوباره شانسش رو امتحان کنه ،
ترسناکِ خیلی ترسناکِ.
#مرآ_جان
۳.۵k
۱۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.