پارت اول
پارت اول
سلام❤ من لی ات هستم من ۱۹سالمه
من با مادرم پدرم و برادر بزرگ تر از خودم زندگی میکنم
من یه دوست هم دارم که از زمان راهنمایی کلاس هفتم باهم دوستیم اسمش سایان من خیلی دوسش دارم
سلام🌹 من کیم تهیونگ هستم ۱۹ سالمه پدرم وقتی من۱۵سالم بود مرد
و من و مادرم باهم زندگی میکنیم
من دوستای خیلی خوبی دارم(وشروع کرد گفتن اسم اعضا از اونجا که خیلی بی حالم ننوشتم😂)
ات ویو
نشسته بودن تو خونه و داشتم با گوشیم ور میرفتم
م. ت ات چرا انقدر سرت تو گوشیه چشم هات اذیت میشه بچه چرا انقد من رو اذیت میکنی
ات مامان مگه من چیکار کردم
م. ت قربونت برم من انقد سرت رو تو اون گوشی صاب مرده نکن خوب کور شدی
ات چشم.....
م. ت افری
خرچ (صدای شکسته شدن لیوان😁)
ات مامان! مامان!!
زنگ زدم به بابا گفتم
ات بابا تروخدا خودت زود برسون
ب. ت چیشده دختر گلم
ات بابا مامان هق هق مامان
ب. ت مامانت چی!!!!
ات مامان افتاده زمین تکون نمیخوره
ب. ت یا خدا زنگ بزن اورژانس دارم میام
ات هق هق باشه هییقق
زنگ زدم اورژانس وبا کلی گریه تونستم بگم ادرس خونمون رو و اومدن مامانم رو بردن بیمارستان
که بابام رسید
ات هق بابایی هقق
ب. ت مامانت کو
ات خودت گفتی هق هق زنگ بزنم اورژانس
ب. ت اوه اره یادم رفته بود
کدوم بیمارستان
ات بمارستان.
با بابام رفتیم اون بیمارستان و گفت ن که سکته مغزی گرده و بابام که این حرف رو شنید افتاد زمین و تو شوک بود
و منم حالم بد شد. افتادم زمین و سیاهی مطلق
با صدا ی بابام بلند شدم گفت مامانت به هوش اومده و اون طور که تو جریانی نمیتونه دست و پاش رو تکون بده
ات اوهم
ب. ت پس به روش نیار
ات چشم
شرطا
۵لایک
۲کامنت
سلام❤ من لی ات هستم من ۱۹سالمه
من با مادرم پدرم و برادر بزرگ تر از خودم زندگی میکنم
من یه دوست هم دارم که از زمان راهنمایی کلاس هفتم باهم دوستیم اسمش سایان من خیلی دوسش دارم
سلام🌹 من کیم تهیونگ هستم ۱۹ سالمه پدرم وقتی من۱۵سالم بود مرد
و من و مادرم باهم زندگی میکنیم
من دوستای خیلی خوبی دارم(وشروع کرد گفتن اسم اعضا از اونجا که خیلی بی حالم ننوشتم😂)
ات ویو
نشسته بودن تو خونه و داشتم با گوشیم ور میرفتم
م. ت ات چرا انقدر سرت تو گوشیه چشم هات اذیت میشه بچه چرا انقد من رو اذیت میکنی
ات مامان مگه من چیکار کردم
م. ت قربونت برم من انقد سرت رو تو اون گوشی صاب مرده نکن خوب کور شدی
ات چشم.....
م. ت افری
خرچ (صدای شکسته شدن لیوان😁)
ات مامان! مامان!!
زنگ زدم به بابا گفتم
ات بابا تروخدا خودت زود برسون
ب. ت چیشده دختر گلم
ات بابا مامان هق هق مامان
ب. ت مامانت چی!!!!
ات مامان افتاده زمین تکون نمیخوره
ب. ت یا خدا زنگ بزن اورژانس دارم میام
ات هق هق باشه هییقق
زنگ زدم اورژانس وبا کلی گریه تونستم بگم ادرس خونمون رو و اومدن مامانم رو بردن بیمارستان
که بابام رسید
ات هق بابایی هقق
ب. ت مامانت کو
ات خودت گفتی هق هق زنگ بزنم اورژانس
ب. ت اوه اره یادم رفته بود
کدوم بیمارستان
ات بمارستان.
با بابام رفتیم اون بیمارستان و گفت ن که سکته مغزی گرده و بابام که این حرف رو شنید افتاد زمین و تو شوک بود
و منم حالم بد شد. افتادم زمین و سیاهی مطلق
با صدا ی بابام بلند شدم گفت مامانت به هوش اومده و اون طور که تو جریانی نمیتونه دست و پاش رو تکون بده
ات اوهم
ب. ت پس به روش نیار
ات چشم
شرطا
۵لایک
۲کامنت
۱۰.۶k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.