پارت ۳ رمان cool girls
پارت ۳ رمان cool girls
(جنی) رئیس منو برد تو اتاقش و گفت برای یه ماموریت گفتم بیای اینجا فقد اینو بدون که باید داخل یه گروه نفوذ پیدا کنی یه گروه ایرانی _ کره ای دیه خسته شده بودم تا حالا همچین کاری نکرده بودم سیگارمو در اوردم روشنش کردم و چند پک کشیدم ، رو بهش گفتم من شب بهت میگم جوابم چیه ، رئیس گفتش زود بهم بگو چون هفته دیه باید شروع کنی خداحافظی کردم رفتم یه کافه که همون نزدیکیا بود ، هه کارم شده بود پلیس عجب پلیس خوبی بودم اونم پلیس مخفی برای یه سازمانی کار میکردم که وارد گروه ها میشد و اطلاعات اون ها رو به سازمان میداد اما من اینکارو هیچوقت انجام ندادم بیشتر موقع ها وقتی حرف از اینجور چیزا میشد مخالفت میکردم ، یه قهوه سفارش دادم و دوباره به فکر افتادم چرا هی ذهنم بهم میگه برو پیش و انجامش بده قهومو که خوردمو حساب کردم به رئیس زنگیدمو گفتم جوابم مثبته هعی خدا انگار خواستگاریه(هیون وو) داشتم داخل تاتر (تاتر کار میکنه) شربت میخوردم و به پشت صحنه نگاه میکردم متوجه شدم خدمتکاری که شربت هارو درست میکرد بهم اشاره کرد برم پیشش رو بهم یه سینی رو نشون داد ۱۰ ۱۲ تایی توش شربت پرتغال بود گفتم خب من الان همشو بخورم تنهایی مرسی که انقدر به فکر من هسین که با یه حرف زد تو ذوقم ، مادر جان شربت برای اون میز کناریه با یه قیافه پوکر نگاش کردم و تو ذهنم گفتم واقعا مرسی سینی و برداشتم و به راه افتادم داشتم میرفتم به میز نزدیک بودم که یه شربت لیز خورد افتاد با خودم گفتم اشکال نداره یدونس دیه تا اینه همون شربت پای منم لیز داد افتادم شربت هام روم قشنگ نارنجی شدم لباسمم صورتی بودش اخه شت شت شت هعی خدااا منو بکش راحت کن هر کی اون دور و بر بود به من میخندید(سون هی) بعد از اینکه از اونجا اومدم بیرون رفتم به سمت پیتزا فروشی رو یه میز نشستم چن تا پسره هم میز بغلیم نشسته بودن پیتزا و نوشابه سفارش دادم وقتی برام اورد تازه میخواستم تیکه اولو بردارم پسره رو به اونا ی دیه گفت ببینین دوس پسرش الان روحه کنارش نشسته عه عه چه حرفا نوشابه رو برداشتم گازدارم بود رفتم جلو همون نوشابه رو نیمه باز گذاشتم و رو صورتش گرفتم که یهو ترکید اییییی از دماغش نوشابه چیکه میکرد اونم کم نیاورد پیتزا شو قشنگ مالید به لباس سفیدم ، ای تو روحت بشر کثافت حالا من بدو اون بدو من بدو اون بدو که رفتیم وسط خیابون اون افتاد کم اورده بود منم روش یدونه سطل اشغال گیر اوردم تماش اشغال هاشو روش خالی کردم و بدو بدو رفتم سمت ماشینم اهان تا تو باشی با سون هی لج نیفتی پسره ی عوضی گاز دادم و رسیدم خونه. لباسام و کندم و انداختم ماشین لباسشویی ایشـــ بوی پیتزا میدادم رفتم حموم و یه دل سیر خودمو شستم...
(جنی) رئیس منو برد تو اتاقش و گفت برای یه ماموریت گفتم بیای اینجا فقد اینو بدون که باید داخل یه گروه نفوذ پیدا کنی یه گروه ایرانی _ کره ای دیه خسته شده بودم تا حالا همچین کاری نکرده بودم سیگارمو در اوردم روشنش کردم و چند پک کشیدم ، رو بهش گفتم من شب بهت میگم جوابم چیه ، رئیس گفتش زود بهم بگو چون هفته دیه باید شروع کنی خداحافظی کردم رفتم یه کافه که همون نزدیکیا بود ، هه کارم شده بود پلیس عجب پلیس خوبی بودم اونم پلیس مخفی برای یه سازمانی کار میکردم که وارد گروه ها میشد و اطلاعات اون ها رو به سازمان میداد اما من اینکارو هیچوقت انجام ندادم بیشتر موقع ها وقتی حرف از اینجور چیزا میشد مخالفت میکردم ، یه قهوه سفارش دادم و دوباره به فکر افتادم چرا هی ذهنم بهم میگه برو پیش و انجامش بده قهومو که خوردمو حساب کردم به رئیس زنگیدمو گفتم جوابم مثبته هعی خدا انگار خواستگاریه(هیون وو) داشتم داخل تاتر (تاتر کار میکنه) شربت میخوردم و به پشت صحنه نگاه میکردم متوجه شدم خدمتکاری که شربت هارو درست میکرد بهم اشاره کرد برم پیشش رو بهم یه سینی رو نشون داد ۱۰ ۱۲ تایی توش شربت پرتغال بود گفتم خب من الان همشو بخورم تنهایی مرسی که انقدر به فکر من هسین که با یه حرف زد تو ذوقم ، مادر جان شربت برای اون میز کناریه با یه قیافه پوکر نگاش کردم و تو ذهنم گفتم واقعا مرسی سینی و برداشتم و به راه افتادم داشتم میرفتم به میز نزدیک بودم که یه شربت لیز خورد افتاد با خودم گفتم اشکال نداره یدونس دیه تا اینه همون شربت پای منم لیز داد افتادم شربت هام روم قشنگ نارنجی شدم لباسمم صورتی بودش اخه شت شت شت هعی خدااا منو بکش راحت کن هر کی اون دور و بر بود به من میخندید(سون هی) بعد از اینکه از اونجا اومدم بیرون رفتم به سمت پیتزا فروشی رو یه میز نشستم چن تا پسره هم میز بغلیم نشسته بودن پیتزا و نوشابه سفارش دادم وقتی برام اورد تازه میخواستم تیکه اولو بردارم پسره رو به اونا ی دیه گفت ببینین دوس پسرش الان روحه کنارش نشسته عه عه چه حرفا نوشابه رو برداشتم گازدارم بود رفتم جلو همون نوشابه رو نیمه باز گذاشتم و رو صورتش گرفتم که یهو ترکید اییییی از دماغش نوشابه چیکه میکرد اونم کم نیاورد پیتزا شو قشنگ مالید به لباس سفیدم ، ای تو روحت بشر کثافت حالا من بدو اون بدو من بدو اون بدو که رفتیم وسط خیابون اون افتاد کم اورده بود منم روش یدونه سطل اشغال گیر اوردم تماش اشغال هاشو روش خالی کردم و بدو بدو رفتم سمت ماشینم اهان تا تو باشی با سون هی لج نیفتی پسره ی عوضی گاز دادم و رسیدم خونه. لباسام و کندم و انداختم ماشین لباسشویی ایشـــ بوی پیتزا میدادم رفتم حموم و یه دل سیر خودمو شستم...
۹.۷k
۲۳ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.