از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو خونه
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو خونه
ساعت دوی شب بود ولی با این حال صورتمو شستم و به پوستم رسیدم و رفتم خوابیدم
صبح شده بود و مثل همیشه خواب مونده بودم
تو خاب ناز بودم که صدای فیلیکس رو شنیدم
فیلیکس:ات بیدارشو ات دیرشده
چشمامو یکم باز کردم و گفتم
ات:بزار یکم دیگه بخوابمم
فیلیکس :نمیشه خیلی دیر شده
با این حرفش پریدم
ات: یعنی چی که دیرشده ساعت چنده؟؟
فیلیکس:7:54
فقط 10دقیقه وقت داشتم ولی خب دیر برسم بهتر از اینه که بد بو برسم
یه حموم کوچیک کردم رفتم لباسامو پوشیدم و کیفمو برداشتم یکم تینت زدم و سریع رفتم پایین
خب اعتراف مبکنم 20 دقیقه طولش دادم و 5 دقیقه هم مسیر عالیه
فیلیکسم بخاطر من دیر کرد
رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و بدوبدو به سمت کلاسامون رفتیم نزدیکای کلاس بودم که دیدم معلم داخله
ات:وای بدبخت شدممم
یه پسره اونحا بود که خیلی خوشگل بود اونمتو کلاس ما بود چجوری یه پسر به این جذابی رو ندیدم؟خلاصه اونم دیر کرده بود
برگشت گفت
./:توهم دیر اومدی؟بیا باهم بریم
سر تکون دادم و پشت سرش اومدم داخل پسره اصلا به معلم توجه نکرد و رفت سرجاش نشست منم خب جلوی در وایسادم و داشتم اونو نگاه میکردم که برگشت گفت
./:بیا داخل بشین
یه نگاهی به معلم کردم و رفتم نشستم
دیشب خوب نخوابیده بودم پس داخل کلاس خوابم برد
تو همین خابای خوبم بودم که یکی زد تو سرم یه اخ بلندی گفتم و کلمو بلدن کردم
همون پسره بود بلند شدم و گفتم
ات:چته؟
./:تشکر نکردی
ات:ها؟عااا خب مرسی بابت یک پیش
بدون هیچ حرفی رفت نمیدونم چرا از اینجور پسرا خوشم میاد واقعا
داشتم میرفتم بیرون که یه اکیپ امدن روبروم فیلیکسم باهاشون بود
فیلیکس:یادته گفتم فردا به دوستام معرفیت میکنم ؟
ات:اره
فیلیکس:خب اینان
کلمو تکون دادم و بهشون نگاه کردم همشون جیگر تر بودننن داشتم به قیافشون نگاه میکردم که متوجه قیافه ی اون پسره که کمکم کرد رو دیدم و گفتم
ات:عههه تووو
داشتم حرف میزدم که یکی از پشت کمرمو گرفت گردنمو کج کردم تا ببینم کیه ولی خب نشناختم فقط میدونم خیلی جذاب بود خب بخیال خودمو عقب کشیدم و گفتم که
ات:من اتم
همشون:اره میدونیم فیلیکس کلی درموردت گفته پس هیون باباته
ات:اوه...اره یجورایی خب انگار فقط من نمیشناسمتون
تک تک شروع کردن به معرفی
من لینوم (همون پسره)
منم بنگ چان
هان جیسونگ
یانگ جونگین
کیم سونگمین
چانگبین
منم که فیلیکس یه ژست بامزه گرفت کهخندیدم
و گفتم
ات:خوشبختم
و باهم دیگه رفتیم تا غذا بگیریم
وقتی رسیدیم دیگه همه زل زده بودن به ما حالم بهم میخوره وقتی ایمجوری ادمو نگاه میکنن رفتیم غذا هارو گرفتیم و رفتیم سر میز تا بخریم مشغول حرف زدنم بودیم تا اون پیکمیه فیلیکس اومد
پیکمی:اوپااااااا چرا باز داری با این غذا میخوریییی بلدن شو اینجا جای منهههه
منم یه پامو انداختم رو اونیکی پام و گفتم
ات:اگه میخواست اینجا بشبنی حداقل صدات میکرد
لیوان کنار دستمو برداشت پاچید روم منم کم نیووردم لیوان جانگبین رو خالی کردم روش با حرص نگاهم کرد و رفت منم نشستم دستمال کاغذی برداشتم و شروع کردم به خوشک کردن صورتم و موهام چون اب ریخته بود رو لباسم سینه هام معلوم میشد یه پسره زل زده بود به سینه هام منم تا متوجه شدم دستمو گذاشتم رو سینم فیلیکسم چون متوجه شده بود بلند شد و رفت سمتش چنتا از اعضا هم رفتن فقط لینو مونده بود که اونم کتشو دراورد و انداخت روم
فیلیکس:به چین نگاه میکنی حرومزاده(یجورایی داشت عربده میزد)
ساعت دوی شب بود ولی با این حال صورتمو شستم و به پوستم رسیدم و رفتم خوابیدم
صبح شده بود و مثل همیشه خواب مونده بودم
تو خاب ناز بودم که صدای فیلیکس رو شنیدم
فیلیکس:ات بیدارشو ات دیرشده
چشمامو یکم باز کردم و گفتم
ات:بزار یکم دیگه بخوابمم
فیلیکس :نمیشه خیلی دیر شده
با این حرفش پریدم
ات: یعنی چی که دیرشده ساعت چنده؟؟
فیلیکس:7:54
فقط 10دقیقه وقت داشتم ولی خب دیر برسم بهتر از اینه که بد بو برسم
یه حموم کوچیک کردم رفتم لباسامو پوشیدم و کیفمو برداشتم یکم تینت زدم و سریع رفتم پایین
خب اعتراف مبکنم 20 دقیقه طولش دادم و 5 دقیقه هم مسیر عالیه
فیلیکسم بخاطر من دیر کرد
رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و بدوبدو به سمت کلاسامون رفتیم نزدیکای کلاس بودم که دیدم معلم داخله
ات:وای بدبخت شدممم
یه پسره اونحا بود که خیلی خوشگل بود اونمتو کلاس ما بود چجوری یه پسر به این جذابی رو ندیدم؟خلاصه اونم دیر کرده بود
برگشت گفت
./:توهم دیر اومدی؟بیا باهم بریم
سر تکون دادم و پشت سرش اومدم داخل پسره اصلا به معلم توجه نکرد و رفت سرجاش نشست منم خب جلوی در وایسادم و داشتم اونو نگاه میکردم که برگشت گفت
./:بیا داخل بشین
یه نگاهی به معلم کردم و رفتم نشستم
دیشب خوب نخوابیده بودم پس داخل کلاس خوابم برد
تو همین خابای خوبم بودم که یکی زد تو سرم یه اخ بلندی گفتم و کلمو بلدن کردم
همون پسره بود بلند شدم و گفتم
ات:چته؟
./:تشکر نکردی
ات:ها؟عااا خب مرسی بابت یک پیش
بدون هیچ حرفی رفت نمیدونم چرا از اینجور پسرا خوشم میاد واقعا
داشتم میرفتم بیرون که یه اکیپ امدن روبروم فیلیکسم باهاشون بود
فیلیکس:یادته گفتم فردا به دوستام معرفیت میکنم ؟
ات:اره
فیلیکس:خب اینان
کلمو تکون دادم و بهشون نگاه کردم همشون جیگر تر بودننن داشتم به قیافشون نگاه میکردم که متوجه قیافه ی اون پسره که کمکم کرد رو دیدم و گفتم
ات:عههه تووو
داشتم حرف میزدم که یکی از پشت کمرمو گرفت گردنمو کج کردم تا ببینم کیه ولی خب نشناختم فقط میدونم خیلی جذاب بود خب بخیال خودمو عقب کشیدم و گفتم که
ات:من اتم
همشون:اره میدونیم فیلیکس کلی درموردت گفته پس هیون باباته
ات:اوه...اره یجورایی خب انگار فقط من نمیشناسمتون
تک تک شروع کردن به معرفی
من لینوم (همون پسره)
منم بنگ چان
هان جیسونگ
یانگ جونگین
کیم سونگمین
چانگبین
منم که فیلیکس یه ژست بامزه گرفت کهخندیدم
و گفتم
ات:خوشبختم
و باهم دیگه رفتیم تا غذا بگیریم
وقتی رسیدیم دیگه همه زل زده بودن به ما حالم بهم میخوره وقتی ایمجوری ادمو نگاه میکنن رفتیم غذا هارو گرفتیم و رفتیم سر میز تا بخریم مشغول حرف زدنم بودیم تا اون پیکمیه فیلیکس اومد
پیکمی:اوپااااااا چرا باز داری با این غذا میخوریییی بلدن شو اینجا جای منهههه
منم یه پامو انداختم رو اونیکی پام و گفتم
ات:اگه میخواست اینجا بشبنی حداقل صدات میکرد
لیوان کنار دستمو برداشت پاچید روم منم کم نیووردم لیوان جانگبین رو خالی کردم روش با حرص نگاهم کرد و رفت منم نشستم دستمال کاغذی برداشتم و شروع کردم به خوشک کردن صورتم و موهام چون اب ریخته بود رو لباسم سینه هام معلوم میشد یه پسره زل زده بود به سینه هام منم تا متوجه شدم دستمو گذاشتم رو سینم فیلیکسم چون متوجه شده بود بلند شد و رفت سمتش چنتا از اعضا هم رفتن فقط لینو مونده بود که اونم کتشو دراورد و انداخت روم
فیلیکس:به چین نگاه میکنی حرومزاده(یجورایی داشت عربده میزد)
- ۵۶
- ۳۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط