اغوشاستاد

#اغوش_استاد🌙
#پارت34

اخماش توهم رفت وخواست حرفی بزنه که نذاشتم وگفتم:

_بفرمایید

سینی رواز دستم گرفت وسردگفت:

_ممنون

لبخندی زدم گفتم:

_خواهش میکنم

برگشتم سمت خونه ودر وبستم که غزل از تواتاق بیرون اومد وگفت:

_کجارفته بودی؟

_برای استادسلطانی غذا بردم

همونجا خشکش زد وبابهت گفت:

_توچیکارکردی؟

_برای استادسلطانی غذا وکیک بردم...کجاش ونفهمیدی

با لبخند مرموزی نگاهم کرد که گفتم:

_بیخود فکرای چرت وتو سرت پرورش نده...برای تشکر براش بردم... صبح زحمت کشید من تا دانشگاه اورد

_تواسانسور که میخواستی خفش کنی...من جلوت وگرفتم

_وای بسه غزل بیا شام بخوریم

_باشه

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎
دیدگاه ها (۰)

#اغوش_استاد🌙#پارت35*امیرعلی:بادیدن غذایی که پناه آورده بود ت...

#آغوش_استاد🌙#پارت36_به به دکتر چطوری؟_خوبم...خوبی؟_اره داداش...

#اغوش_استاد🌙#پارت32رفتم سمت آشپزخونه نگاهی به غذا انداختم وب...

#اغوش_استاد🌙#پارت30حرصی نگاهم کرد خواست مورد عنایتم قرار بده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط