شک اگر حرف نیارد وسط از رسوایی

شک اگر حرف نیارد وسط از رسوایی
پیش از اینها که خودت فکر کنی می‌آیی

می‌سرایم ز تو، فکر گذر عمر نباش
نه هدر می رود این شور ، نه آن زیبایی

پاکم و باک ندارم غم اگر عربده کرد
من و جا خوردن و ترسیدن از این هرجایی؟

سفری دور و دراز است ولی خواستنی؛
رفتن از «شرمِ شروع تو» به «بی‌پروایی»

ای شکوه تو و شوق من و این شعر بلند
ناشکیبایی و شیدایی و واج‌آرایی!

بختِ بد را؛ که غزل گفتم و معروف شدیم
من به مظلوم‌نمایی، تو به بی‌همتایی

مهدی فرجی
دیدگاه ها (۳)

تو باران شدی، من زمین می شومتو صد جمله من، نقطه چین می شومفق...

سال نو، سال تماشای تو از دورتر استسیزده شعر کسی توی خودش درب...

در کنارت حضرت محبوب و جانان نیست، هست؟ لحظه لحظه منتظر ماندن...

هر زمان شعرِ مرا میخوانیزیر لب می گویی...طبع شعرَت زیباست......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط