ک یهو دستمو گرفت ک نگاهمو دادم بهش ...ب چشم های تیله ایش
ک یهو دستمو گرفت ک نگاهمو دادم بهش ...ب چشم های تیله ایش خیره شدم ک شروع ب حرف زدن کرد..
-چیزه...فردا خودم میام دنبالت
+نه .. خودم میام
-نخیر..خودم میام...خب بای بای
از ماشین پياده شدم و براش دست تکون دادم منتظر بود تا من برم داخل
+رفتم تو و درو بستم و اروم از پنجره دیدم ک رفته...نفس عمیقی کشیدم و کیفمو روی مبل پرت کردمو ب سمت آشپزخونه رفتم و یک هات چاکلت برای خودم درست کردم بعد از اینکه درست کردم لیوانو با خودم ب اتاقم بردم لباسمو عوض کردم روی تخت نشستم همونطور ک هات چاکلت میخوردم سرم توی گوشی بود یکم چرخیدم ولی بعد احساس کردم خستم...گوشیو براشتم و خابیدم...
*صبح
الارمم صداش دراومد و اروم چشامو باز کردم...بلند شدم و رفتم دسشوییو کارامو کردم و بعدش ی لباس خوشگل پوشیدم و رفتم ی صبحونه بخورم وداشتم ظرفارو جم میکردم ک صدای در اومد...احتمال دادم یونگی عه...
درو وا کردم و با قیافه کیوت و همینطور جذابش رو ب رو شدم..
+عا صلام...
-صلام...بریم؟
+بریم
سوار ماشین شدیم و ب سمت کمپانی حرکت کردیم...رفتیم داخل ک پی دی نیم اومد
&صلام صلام...یونگی من ب بچه ها گفتم فقد ت موندی
-چیه؟
&امروز عکس برداری دارین خب ت برو توی اتاقت ا.ت هم بره لباسا رو واست بیاره
-باشه...ولی ا.ت اول بیا کارت دارم..
+عا...باشه
با شوگا ب اتاقش رفتیم و اونم روی صندلی نشست....
کارم داشتی...چیزی شده؟
-نه درمورد لباس هاست...فک کنم بدونی پک من ساده دوصت دارم...پس بین اون لباسا ی چیز ساده بیار
+باشه باشه من میرم..
-اکی
داشتم میرفتم ک یهو ب دیوار کوبیده شدم...ی پسری دستاشو مث حسار دورم گذاسته بود و ول نمیکرد...منم خیلی ارسیده بودم...
÷عوف...چ دافی...دوص دخترم میشی هوم؟
+چ..چیزه...و...ولم..کن
-عا عا نمیشه ک ...ت باید دوص دخترم شی هوم
+....
پسره اومد نزدیکم و میخاس منو ببوسه ک با شدت پرت شد اون ور...
ویو یونگی
ربع ساعته ک نیومده بود نگران شدم..اصن ب من چ....ولی اخه ....میترسم چیزیش شده باشع....سریع درو با کردم ک صدایی شنیدم ب سمت صدا ک رفتم با صحنه ای ک دیدم نمدونم چرا ولی خیلی عصبی شدم...پسره رو هل دادم و تا تونستم زدمش
ویو ا.ت
دیدم شوگا بود...داشت مرده رو میزد اروم رفتم سمتش و بازوشو گرفتم
+یونگی...ولش کن....تروخدا* اروم و گريه
+تروخدا ولش کن*گریه
ویو یونگی
وقتی گریشو دیدم پسره رو ول کردم...کارام دست خودم نبود انگار یکی درونم بهم فرمان میداد چیکار کنم!...ب سمتش رفتم و بغلش کردم
-ا.ت این عوضی ک کاری نکرد هوم..حالت خوبه؟؟
+نه...کاری نکرد....خوبم*اروم
ویو ا.ت
وای اون بغلم کردههه...دستمو گرفت و برد ب سمت اتاق ....بعدش ی ليوان اب بهم داد و کنارم نشست....هنوزم میلرزیدم خیلی ترسیده بودم...ک یهو...
-چیزه...فردا خودم میام دنبالت
+نه .. خودم میام
-نخیر..خودم میام...خب بای بای
از ماشین پياده شدم و براش دست تکون دادم منتظر بود تا من برم داخل
+رفتم تو و درو بستم و اروم از پنجره دیدم ک رفته...نفس عمیقی کشیدم و کیفمو روی مبل پرت کردمو ب سمت آشپزخونه رفتم و یک هات چاکلت برای خودم درست کردم بعد از اینکه درست کردم لیوانو با خودم ب اتاقم بردم لباسمو عوض کردم روی تخت نشستم همونطور ک هات چاکلت میخوردم سرم توی گوشی بود یکم چرخیدم ولی بعد احساس کردم خستم...گوشیو براشتم و خابیدم...
*صبح
الارمم صداش دراومد و اروم چشامو باز کردم...بلند شدم و رفتم دسشوییو کارامو کردم و بعدش ی لباس خوشگل پوشیدم و رفتم ی صبحونه بخورم وداشتم ظرفارو جم میکردم ک صدای در اومد...احتمال دادم یونگی عه...
درو وا کردم و با قیافه کیوت و همینطور جذابش رو ب رو شدم..
+عا صلام...
-صلام...بریم؟
+بریم
سوار ماشین شدیم و ب سمت کمپانی حرکت کردیم...رفتیم داخل ک پی دی نیم اومد
&صلام صلام...یونگی من ب بچه ها گفتم فقد ت موندی
-چیه؟
&امروز عکس برداری دارین خب ت برو توی اتاقت ا.ت هم بره لباسا رو واست بیاره
-باشه...ولی ا.ت اول بیا کارت دارم..
+عا...باشه
با شوگا ب اتاقش رفتیم و اونم روی صندلی نشست....
کارم داشتی...چیزی شده؟
-نه درمورد لباس هاست...فک کنم بدونی پک من ساده دوصت دارم...پس بین اون لباسا ی چیز ساده بیار
+باشه باشه من میرم..
-اکی
داشتم میرفتم ک یهو ب دیوار کوبیده شدم...ی پسری دستاشو مث حسار دورم گذاسته بود و ول نمیکرد...منم خیلی ارسیده بودم...
÷عوف...چ دافی...دوص دخترم میشی هوم؟
+چ..چیزه...و...ولم..کن
-عا عا نمیشه ک ...ت باید دوص دخترم شی هوم
+....
پسره اومد نزدیکم و میخاس منو ببوسه ک با شدت پرت شد اون ور...
ویو یونگی
ربع ساعته ک نیومده بود نگران شدم..اصن ب من چ....ولی اخه ....میترسم چیزیش شده باشع....سریع درو با کردم ک صدایی شنیدم ب سمت صدا ک رفتم با صحنه ای ک دیدم نمدونم چرا ولی خیلی عصبی شدم...پسره رو هل دادم و تا تونستم زدمش
ویو ا.ت
دیدم شوگا بود...داشت مرده رو میزد اروم رفتم سمتش و بازوشو گرفتم
+یونگی...ولش کن....تروخدا* اروم و گريه
+تروخدا ولش کن*گریه
ویو یونگی
وقتی گریشو دیدم پسره رو ول کردم...کارام دست خودم نبود انگار یکی درونم بهم فرمان میداد چیکار کنم!...ب سمتش رفتم و بغلش کردم
-ا.ت این عوضی ک کاری نکرد هوم..حالت خوبه؟؟
+نه...کاری نکرد....خوبم*اروم
ویو ا.ت
وای اون بغلم کردههه...دستمو گرفت و برد ب سمت اتاق ....بعدش ی ليوان اب بهم داد و کنارم نشست....هنوزم میلرزیدم خیلی ترسیده بودم...ک یهو...
۱۵.۱k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.