ببخشید توی هواپیما بودم نتونسم بزارم
ببخشید توی هواپیما بودم نتونسم بزارم
...
ک یهو شوگا بغلم کرد و اروم موهامو نوازش میکرد
-اروم باش خب؟...تموم شد من اینجام....
+ه..هوم...من...من برم لباسارو بیارم
-عا...باشه
سریع ب سرعت جت از اتاق خارج شدم و رفتم لباسارو ببرم...لباسارو بهش دادم و رفتم بیرون از اتاق...روی ی صندلی نشستم ک بعد ۵ مین شوگا اومد...وایی چقد جذاب شدهههههه وایییییییییییی..
-ات من رفتم حواست ب خودت باشه خب؟
+اوم باشه
شوگا رفت و منو با هزاران فکرو خیال تنها گذاشت...اگ منو شوگا ازدواج میکردیم ...دوتا بچه داشتیم..یکی پسر یکی دختر...اسم دخترمون یونهی اسم پسرمون یونگ...وایییییی چقد رویایییییی...تازه ی خونه قشنگ میگرفتیم شوگا دوصم داشت منم دوصش داشتم..نهههه خیلی رویاییی شدددد عررر
(دختره خود درگیری داره بخدا😐😂)
* ⁴⁰ مین بعد
همینطور توی فکر ازدواج با شوگا بودم
(ت غلط موکونی شوگا مال منه🔪)
ک یهو در باز شد و شوگا اومد و منم بلند شدم
+عکس برداری تموم شد
-هوم بیا بریم...رفتیم اتاق من وسایلامو جم کردم شوگا هم توی اتاق پروف لباسشو عوض میکرد..
-بریم؟
+عا عاره بریم
شوگا رفت درو باز کنه ک
-عه در قفله
+چیییی
-وای فک کنم درو بستن نمدونن ما اینجاییم عی خدا
+حالا چیکار کنيم؟
-زنگ میزنم پسرا...البته اگ جواب بدن
شوگا زنگ زد...ی بار...دوبار..س بار..چهار بار!!
ولی خب جواب ندادن!
+هوف ...حالا چیکار میکنیم...
-اشکال نداره...اينجا میمونیم ...
+عوف...باشه
شوگا رو مبل توی اتاق لش کرد
-چیزه..این مبله تخت هم میشه و دونفرس اگ خاسی ت هم همینجا بخاب
+...اخه....
-جیزی نمیشه بیا
+...باشه...*اروم
شوگا مبل رو تخت کرد و اول من رفتم خابیدم و بعد شوگا اومد کنارم...تا تونسم ازش فاصله گرفتم..
(حالا اگ ما بودیم😐💔..حعی خدا)
تپش قلب گرفته بودم..نمدونم چم بوددددد
سردم شده بود اونم خیلی زیاد...یهو شوگا دستمو گرفت و گفت...
-دستت سرده!...کتش رو اورد و انداخت روم منو کشید بغلش...وایییییی داره چیکا میکنههههه الان سکته میکنمممممم...ینی رویا هام ب حقیقت پیوست 😀
من هیچ حرفی نزدم انگار قفل شده بودم!!!!
کم کم چشمام گرم شد و خابم برد...
صب ک بیدار شدم دیدم هنوز بغل شوگام و محکم بغلم ...ک یهوووو
...
ک یهو شوگا بغلم کرد و اروم موهامو نوازش میکرد
-اروم باش خب؟...تموم شد من اینجام....
+ه..هوم...من...من برم لباسارو بیارم
-عا...باشه
سریع ب سرعت جت از اتاق خارج شدم و رفتم لباسارو ببرم...لباسارو بهش دادم و رفتم بیرون از اتاق...روی ی صندلی نشستم ک بعد ۵ مین شوگا اومد...وایی چقد جذاب شدهههههه وایییییییییییی..
-ات من رفتم حواست ب خودت باشه خب؟
+اوم باشه
شوگا رفت و منو با هزاران فکرو خیال تنها گذاشت...اگ منو شوگا ازدواج میکردیم ...دوتا بچه داشتیم..یکی پسر یکی دختر...اسم دخترمون یونهی اسم پسرمون یونگ...وایییییی چقد رویایییییی...تازه ی خونه قشنگ میگرفتیم شوگا دوصم داشت منم دوصش داشتم..نهههه خیلی رویاییی شدددد عررر
(دختره خود درگیری داره بخدا😐😂)
* ⁴⁰ مین بعد
همینطور توی فکر ازدواج با شوگا بودم
(ت غلط موکونی شوگا مال منه🔪)
ک یهو در باز شد و شوگا اومد و منم بلند شدم
+عکس برداری تموم شد
-هوم بیا بریم...رفتیم اتاق من وسایلامو جم کردم شوگا هم توی اتاق پروف لباسشو عوض میکرد..
-بریم؟
+عا عاره بریم
شوگا رفت درو باز کنه ک
-عه در قفله
+چیییی
-وای فک کنم درو بستن نمدونن ما اینجاییم عی خدا
+حالا چیکار کنيم؟
-زنگ میزنم پسرا...البته اگ جواب بدن
شوگا زنگ زد...ی بار...دوبار..س بار..چهار بار!!
ولی خب جواب ندادن!
+هوف ...حالا چیکار میکنیم...
-اشکال نداره...اينجا میمونیم ...
+عوف...باشه
شوگا رو مبل توی اتاق لش کرد
-چیزه..این مبله تخت هم میشه و دونفرس اگ خاسی ت هم همینجا بخاب
+...اخه....
-جیزی نمیشه بیا
+...باشه...*اروم
شوگا مبل رو تخت کرد و اول من رفتم خابیدم و بعد شوگا اومد کنارم...تا تونسم ازش فاصله گرفتم..
(حالا اگ ما بودیم😐💔..حعی خدا)
تپش قلب گرفته بودم..نمدونم چم بوددددد
سردم شده بود اونم خیلی زیاد...یهو شوگا دستمو گرفت و گفت...
-دستت سرده!...کتش رو اورد و انداخت روم منو کشید بغلش...وایییییی داره چیکا میکنههههه الان سکته میکنمممممم...ینی رویا هام ب حقیقت پیوست 😀
من هیچ حرفی نزدم انگار قفل شده بودم!!!!
کم کم چشمام گرم شد و خابم برد...
صب ک بیدار شدم دیدم هنوز بغل شوگام و محکم بغلم ...ک یهوووو
۷.۸k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.