از تو دلگیرم و از دست خودم بیزارم

از تو دلگیرم و از دست خودم بیزارم
امشب اندازه ی یک عمر شکایت دارم

حال ِ من حال ِ خوشی نیست ، دلم می لرزد
وای بر حال ِ من و حال ِ دل ِ بیمارم

بی تو این ثانیه ها می گذرد اما سخت
بی تو شب های زیادی ست که من بیدارم

کاش بودی که کمی حال مرا دریابی
کاش بودی که سر از دامن غم بردارم

بارها خواسته ام سوی تو پرواز کنم
آه .. هر بار می افتد گِرهی در کارم

من خودم را به خیال تو سپردم اما
باید انگار تو را هم به خدا بسپارم

رفتن از شهر تو را دوست ندارم ،دیریست
دل من پیش تو گیر است ،ولی ناچارم

می روم گوشه ای از دوری تو می میرم
آخر قصه همین است که می پندارم...
دیدگاه ها (۲)

آمدم تنهایی ات را پر کنم امّا نشددر نگاهت ذرّه ای افسوس «من»...

#گویی_زخم_خورده_ام_از_تیغ_نگاهت_که_اینگونه_شعر_هایم_بند_نمیا...

#گرفتارم_به_تو....باد خواهد برد عشقی را که من دارم به توبعد ...

#مهم_نیست.اینکه غم دنیا به دلم هست مهم نیستدنیا شده یک کوچه ...

کنار تو بودن،طعم و حس و حالِ خاص خودش را دارد!مثل مزه ی گوجه...

« غرق شدن »جمله ی عجیبی است .انگار وصف حالم را میگوید .آنقدر...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط