عمارت ابر پارت۸
#عمارت_ابر #پارت۸
عمو:بیا داخل
وارد شدم یونگ سمت راست عمو و
تهیونگ سمت چپ عمو نشسته بود
کنار تهیونگ نشستم
عمو:خوب چیزی راجب اون بانویی
جوان فهمیدی
تهیونگ:نگو که موفق نبودی
من:بله...میگه از آینده اومده
یونگ چایی سبزی که میخورد پرید
تویی گلوش تهیونگ و من آروم بهش
خیره بودیم
تهیونگ:این امکان نداره این اصلا با
اصول ما هماهنگ نیست
عمو:درست میگه حق با تهیونگ
من:دستورتون چیه عمو جان
یونگ به سمت عمو ادایی احترام کرد روبه من ادامه داد
یونگ:بهش یک روز کامل مهلت بده
برایی آوردن مدرکی اینکه از آینده
اومده
من:اطاعت با اجازه
به سمت اتاقی که بود رفتم در باز کردم
وارد اتاق شدم خمیازه کشید جلویی
دهنش رو نگرفت واقعا بی حیایی
نشستم رویی تشک سرجام خیلی گرم
بود
من:تو جایی من خوابیده بودی
جیسو:واه مگه اینجا اتاق خواب نیست
اعصابم خورد شده بود دستمو کوبیدم
رویی میز مشتش کردم
من:واقعا که تو....
جیسو:تشک برایی اینکه روش بخوابی
نه اینکه جلوس کنی و به تفکر درباره
حقایق هستی اندیشه کنی
بلند شدم و به سمت در رفتم
من:یک روز فقط
جیسو:برایی چی
من:برایی آوردن مدرک که ازآینده
اومدی
در بستم و دستی به لباسم کشیدم و به
سمت اتاق خودم رفتم چرا این دختره
اینقدر وراج بود #اسکندر #آیسان_رومخ
عمو:بیا داخل
وارد شدم یونگ سمت راست عمو و
تهیونگ سمت چپ عمو نشسته بود
کنار تهیونگ نشستم
عمو:خوب چیزی راجب اون بانویی
جوان فهمیدی
تهیونگ:نگو که موفق نبودی
من:بله...میگه از آینده اومده
یونگ چایی سبزی که میخورد پرید
تویی گلوش تهیونگ و من آروم بهش
خیره بودیم
تهیونگ:این امکان نداره این اصلا با
اصول ما هماهنگ نیست
عمو:درست میگه حق با تهیونگ
من:دستورتون چیه عمو جان
یونگ به سمت عمو ادایی احترام کرد روبه من ادامه داد
یونگ:بهش یک روز کامل مهلت بده
برایی آوردن مدرکی اینکه از آینده
اومده
من:اطاعت با اجازه
به سمت اتاقی که بود رفتم در باز کردم
وارد اتاق شدم خمیازه کشید جلویی
دهنش رو نگرفت واقعا بی حیایی
نشستم رویی تشک سرجام خیلی گرم
بود
من:تو جایی من خوابیده بودی
جیسو:واه مگه اینجا اتاق خواب نیست
اعصابم خورد شده بود دستمو کوبیدم
رویی میز مشتش کردم
من:واقعا که تو....
جیسو:تشک برایی اینکه روش بخوابی
نه اینکه جلوس کنی و به تفکر درباره
حقایق هستی اندیشه کنی
بلند شدم و به سمت در رفتم
من:یک روز فقط
جیسو:برایی چی
من:برایی آوردن مدرک که ازآینده
اومدی
در بستم و دستی به لباسم کشیدم و به
سمت اتاق خودم رفتم چرا این دختره
اینقدر وراج بود #اسکندر #آیسان_رومخ
۸.۷k
۲۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.