عمارت ابر پارت7
#عمارت_ابر #پارت7
آیون
کتابمو میخوندم هیچ وقت از خوندش
خسته نمیشدم که تهیونگ و یونگ
اومدن داخل به احترام شون بلند شدم
و احترام گذاشتم
تهیونگ:لطفا همراه ما به مقر پسرا بیا
تعجب کردم اما چیزی نگفتم شمشیرمو
برداشتم حرکت کردیم پشت یونگ هم
قدم با تهیونگ بودم
یونگ:یه دختر اومده اینجا که اصلا به
خاندانهایی اینجا نمیخوره وطرز لباس
پوشیدنش هم همینطور
من:.....
یونگ:وظیفه شماست که بهش رسیدگی کنی
من:اطاعت برادر بزرگ
به سمت مقر اصلی پسرا رفتم اصلا در
شأن یه دختر نبود این مدل لباس
پوشیدن داشت با وی جونگ کوک
حرف میزد
دختره:هیچ هویجوری
من:ببینم تو
جونگ کوک به احترامم بلند شد ادایی
احترام کرد متقابلا جوابش رو دادم
دختره:جونگ کوک کوک این کیه
جونگ کوک:هیش خواهر دوقلوهایی
گوسولانه دیگه خوب بانو من شمارو
تنها میزارم
نگاهی بهش کردم رفتش من:دختره همراهم بیا
دختره:خوشم نمیاد بهم بگن دختره
اسم دارم اسمم جیسو
نگاهش کردم به سمت مقر دخترونه راه
افتادم دیدم داره میره سمت مخالفم
دیگه داشت رویی اعصابم راه میرفت
جلوش رو.گرفتم
جیسو:چیه سایلنت خوب وسایلم
مونده
این چی گفت نکنه بهم ناسزا گفته باشه
سای...اه ولش کن دستشو گرفتم بع مقر
دخترونه بردم نشوندمش تو اتاق
خودم نشستم روبه روش
من:ازکجا اومدی
دستشو زد زیر چونه اش و ام ام کرد
جیسو:فک کنم از آینده
من:از کجا اومدی
جیسو:کری مگه گفتم از آینده اومدم
بلند شدم به سمت در رفتم
جیسو:هیع کجا کجا
من:بهتر تنها باشی و به جواب سوالم
فک کنی
جنی:بانو آیون اون کیه
نگاهی به اتاق انداختم روبه جنی کردم
من:خودمم نمیدونم
به لباسم دستی کشیدم سر ووضعمو
دوباره نگاهی انداختم به سمت سالن
خانوادگی رفتم
من:عموجان اجازه هست
عمو:بیا داخل
آیون
کتابمو میخوندم هیچ وقت از خوندش
خسته نمیشدم که تهیونگ و یونگ
اومدن داخل به احترام شون بلند شدم
و احترام گذاشتم
تهیونگ:لطفا همراه ما به مقر پسرا بیا
تعجب کردم اما چیزی نگفتم شمشیرمو
برداشتم حرکت کردیم پشت یونگ هم
قدم با تهیونگ بودم
یونگ:یه دختر اومده اینجا که اصلا به
خاندانهایی اینجا نمیخوره وطرز لباس
پوشیدنش هم همینطور
من:.....
یونگ:وظیفه شماست که بهش رسیدگی کنی
من:اطاعت برادر بزرگ
به سمت مقر اصلی پسرا رفتم اصلا در
شأن یه دختر نبود این مدل لباس
پوشیدن داشت با وی جونگ کوک
حرف میزد
دختره:هیچ هویجوری
من:ببینم تو
جونگ کوک به احترامم بلند شد ادایی
احترام کرد متقابلا جوابش رو دادم
دختره:جونگ کوک کوک این کیه
جونگ کوک:هیش خواهر دوقلوهایی
گوسولانه دیگه خوب بانو من شمارو
تنها میزارم
نگاهی بهش کردم رفتش من:دختره همراهم بیا
دختره:خوشم نمیاد بهم بگن دختره
اسم دارم اسمم جیسو
نگاهش کردم به سمت مقر دخترونه راه
افتادم دیدم داره میره سمت مخالفم
دیگه داشت رویی اعصابم راه میرفت
جلوش رو.گرفتم
جیسو:چیه سایلنت خوب وسایلم
مونده
این چی گفت نکنه بهم ناسزا گفته باشه
سای...اه ولش کن دستشو گرفتم بع مقر
دخترونه بردم نشوندمش تو اتاق
خودم نشستم روبه روش
من:ازکجا اومدی
دستشو زد زیر چونه اش و ام ام کرد
جیسو:فک کنم از آینده
من:از کجا اومدی
جیسو:کری مگه گفتم از آینده اومدم
بلند شدم به سمت در رفتم
جیسو:هیع کجا کجا
من:بهتر تنها باشی و به جواب سوالم
فک کنی
جنی:بانو آیون اون کیه
نگاهی به اتاق انداختم روبه جنی کردم
من:خودمم نمیدونم
به لباسم دستی کشیدم سر ووضعمو
دوباره نگاهی انداختم به سمت سالن
خانوادگی رفتم
من:عموجان اجازه هست
عمو:بیا داخل
۱۳.۰k
۲۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.