زندگی قبل از تبدیل پارت
زندگی قبل از تبدیل پارت ۱۰
.
.
.
جینتارو هم میره تو اتاقش و میخوابه.
صبح روز بعد،جینجر از خواب بیدار میشه و میره تو دشوری تا دست و صورتشو بشوره.
یه لحظه سرشو میاره بالا تا خودشو تو آیینه ببینه که یهو...:بببیسسسسسسمممممم الللهههههعع ااااییینننن چه قققیییااافففههه ایههههه 💀
زیر چشماش پف کرده و سیاه شده موهاش هم که اصن هیچی😂💔
یکم خودشو سر و سامون (درست نوشتم؟🗿) میده و میره تو اشپزخونه تا صبحانه بخوره...
بعد از خوردن صبحانه جیسون (ایندفعه دیگه درست نوشتممممم😭) به بچه ها میگه :بچه ها من و داییتون یکم بیرون کار داریم.براتون یه پرستار گرفتیم تا خونه تنها نباشین.
جینتارو:بابا مگه ما دیگه بچه ایم🗿💔
جیسون:دیروز که خونه تنهاتون گذاشتم هزار تا چیزو شکوندین🫠
جینجر:جینتارو؟!
جینتارو:گردن نمیگیر_
خلاصه...جیسون و ویلیام (دایی بچه ها) رفتن بیرون و جینجر و جینتارو حدود یه ربع خونه تنها موندن.
توی این یه ربع*(جینتارو + جنینجر _)
+داداش چیکار کنیم فعلا تا تنهاییم؟
_ عاممممم نمیدونم🗿💔
+ خو بیا اهنگ بزاریم برقصیم🤝
_ داداش مثلا عذا داریم 💔
+ایییی راست میگی_
_نظرت درباره ی بالشت بازی چی_
+ بگیر که اومدد!
*شپلق😂
جنگ بالشتیییی؟
*من بدبخت میرم پناه میگیرم🗿💔
+گوداااااا
_ جینتارو وایسا عینکمو در بیارممممم😭🤣
+ باشه باشه
*بخدا جنگ جهانی سومه جنگ بالشتی نیست که🗿💔
خلاصه تو این یه ربع بالشت بازی میکنن منم میرم تو حیاط پیش اون توله سگ (اسمش چی بود؟😭)
تا اینکه پرستار میاد:
سلام بچه هاااااا😍
من پرستار جدیدتونمممم😊✨️
*معلم مهدکودک بوده فک کنم🗿
اول از همه بگم که واقعا برای از دست دادن مادرتون متاسفم...
و خوب بیاین باهم آشنا بشیم😍
*من مرینتم با یه زندگی معمولی💔
جینتارو:عاممم خاله یچیزی بگم؟
پرستاره:اره عزیزم بگو
جینتارو:خاله من ۱۳ سالمه جینجر هم ۱۱ سالشه میشه اینجوری باهامون حرف نزنی؟😂
پرستاره با یه لحجه لوطی:باشه پس از این به بعد اینجوری حرف میزنم😌
جینجر:نه همون قبلی بهتره😂
بعد از معرفی و کوفت و درد و ظهرمار*
امیلی (پرستاره) سعی میکنه سر بچه هارو گرم کنه تا زیاد ناراحت نشن و به مامانشون فکر نکنن...
بعد از یه عالمه بازی و حرف زدن،بابای بچه ها برگشت و امیلی رفت.
*بچه ها اینجا چون دیگه اتفاقی نمیوفتههمین روند ادامه داره میرم ۴۰ روز بعد روز ۴۰ مامان بچه ها*
بعد از مجلس و عزاداری و اینا*
جیسون:بچه ها میخوام با یه نفر اشناتون کنم...
.
.
.
جینتارو هم میره تو اتاقش و میخوابه.
صبح روز بعد،جینجر از خواب بیدار میشه و میره تو دشوری تا دست و صورتشو بشوره.
یه لحظه سرشو میاره بالا تا خودشو تو آیینه ببینه که یهو...:بببیسسسسسسمممممم الللهههههعع ااااییینننن چه قققیییااافففههه ایههههه 💀
زیر چشماش پف کرده و سیاه شده موهاش هم که اصن هیچی😂💔
یکم خودشو سر و سامون (درست نوشتم؟🗿) میده و میره تو اشپزخونه تا صبحانه بخوره...
بعد از خوردن صبحانه جیسون (ایندفعه دیگه درست نوشتممممم😭) به بچه ها میگه :بچه ها من و داییتون یکم بیرون کار داریم.براتون یه پرستار گرفتیم تا خونه تنها نباشین.
جینتارو:بابا مگه ما دیگه بچه ایم🗿💔
جیسون:دیروز که خونه تنهاتون گذاشتم هزار تا چیزو شکوندین🫠
جینجر:جینتارو؟!
جینتارو:گردن نمیگیر_
خلاصه...جیسون و ویلیام (دایی بچه ها) رفتن بیرون و جینجر و جینتارو حدود یه ربع خونه تنها موندن.
توی این یه ربع*(جینتارو + جنینجر _)
+داداش چیکار کنیم فعلا تا تنهاییم؟
_ عاممممم نمیدونم🗿💔
+ خو بیا اهنگ بزاریم برقصیم🤝
_ داداش مثلا عذا داریم 💔
+ایییی راست میگی_
_نظرت درباره ی بالشت بازی چی_
+ بگیر که اومدد!
*شپلق😂
جنگ بالشتیییی؟
*من بدبخت میرم پناه میگیرم🗿💔
+گوداااااا
_ جینتارو وایسا عینکمو در بیارممممم😭🤣
+ باشه باشه
*بخدا جنگ جهانی سومه جنگ بالشتی نیست که🗿💔
خلاصه تو این یه ربع بالشت بازی میکنن منم میرم تو حیاط پیش اون توله سگ (اسمش چی بود؟😭)
تا اینکه پرستار میاد:
سلام بچه هاااااا😍
من پرستار جدیدتونمممم😊✨️
*معلم مهدکودک بوده فک کنم🗿
اول از همه بگم که واقعا برای از دست دادن مادرتون متاسفم...
و خوب بیاین باهم آشنا بشیم😍
*من مرینتم با یه زندگی معمولی💔
جینتارو:عاممم خاله یچیزی بگم؟
پرستاره:اره عزیزم بگو
جینتارو:خاله من ۱۳ سالمه جینجر هم ۱۱ سالشه میشه اینجوری باهامون حرف نزنی؟😂
پرستاره با یه لحجه لوطی:باشه پس از این به بعد اینجوری حرف میزنم😌
جینجر:نه همون قبلی بهتره😂
بعد از معرفی و کوفت و درد و ظهرمار*
امیلی (پرستاره) سعی میکنه سر بچه هارو گرم کنه تا زیاد ناراحت نشن و به مامانشون فکر نکنن...
بعد از یه عالمه بازی و حرف زدن،بابای بچه ها برگشت و امیلی رفت.
*بچه ها اینجا چون دیگه اتفاقی نمیوفتههمین روند ادامه داره میرم ۴۰ روز بعد روز ۴۰ مامان بچه ها*
بعد از مجلس و عزاداری و اینا*
جیسون:بچه ها میخوام با یه نفر اشناتون کنم...
- ۳.۳k
- ۰۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط