آرامش در برزخ
(پارت۶)
ویو/آلنوش
*صدای قدم های بلند و محکمش لرزه به تنم میندازه ولی بخاطر آیسن و استر که بهم چسبیدن نمیتونم ضعیف باشم.. باید هرطور شده ازشون مواظبت کنم
*وقتی صدای سرد و خشکشو میشنوم که با قاطعیت گفت که بیام بیرون میخکوب میشم
*میخوام بلند بشم که آیسن و استر میچسبن بهم و آیسن با صورت خیس عرق سرد بهم نگاه میکنه و آروم زمزمه میکنه
آیسن: نه..ن نرو...
ولی باید برم.. شاید بی خطر باشه
آیسن: دیونه شدی؟ بی خطر باشه؟ اون یه هیولاس، یه هیولا که چندصد ساله که مرده و الان به طور عجیبی زنده شده و معلوم نیست چی تو فکرشه؛ بعد تو میگی بی خطره؟
به هرحال که نمیتونیم همینطور بمونیم
استر: ولی آخه..
نگران نباشید~
*از جا بلند میشم ولی بخاطر هاله ی غلیظ اون و ترسی که توی دلم افتاده پاهام یکم سسته اما بخاطر اون دوتا هم که شده باید قوی باشم
*از پشت ستون میام بیرون و اصلا به روی خودم نمیارم که دارم از ترس قابل تهی میکنم
*با چشمای خمارش بهم نگاه میکنم و چندبار از بالا تا پایینمو آنالیز میکنه
هادس: تو کی هستی انسان فانی؟ چطور تونستی منو از دوزخ برگردونی؟*نگاهم کمی تعجبی میشه و صدام کمی میلرزه
ها؟ مـ من؟ از کـ کجا؟!
*اخماش بیشتر توی هم میره باعث میشه عرق سرد تو تنم بشینه و آب دهنمو قورت بدم
هادس: تظاهر به ندونستن رو تمومش کن و بگو چطوری و چرا منو برگردوندی؟ کی بهت دستور داده؟
*لحنش جدی و خشمگین با رگه هایی از سردرگمی داشت ولی باعث شد به فکر فرو برم
ویو/آلنوش
*صدای قدم های بلند و محکمش لرزه به تنم میندازه ولی بخاطر آیسن و استر که بهم چسبیدن نمیتونم ضعیف باشم.. باید هرطور شده ازشون مواظبت کنم
*وقتی صدای سرد و خشکشو میشنوم که با قاطعیت گفت که بیام بیرون میخکوب میشم
*میخوام بلند بشم که آیسن و استر میچسبن بهم و آیسن با صورت خیس عرق سرد بهم نگاه میکنه و آروم زمزمه میکنه
آیسن: نه..ن نرو...
ولی باید برم.. شاید بی خطر باشه
آیسن: دیونه شدی؟ بی خطر باشه؟ اون یه هیولاس، یه هیولا که چندصد ساله که مرده و الان به طور عجیبی زنده شده و معلوم نیست چی تو فکرشه؛ بعد تو میگی بی خطره؟
به هرحال که نمیتونیم همینطور بمونیم
استر: ولی آخه..
نگران نباشید~
*از جا بلند میشم ولی بخاطر هاله ی غلیظ اون و ترسی که توی دلم افتاده پاهام یکم سسته اما بخاطر اون دوتا هم که شده باید قوی باشم
*از پشت ستون میام بیرون و اصلا به روی خودم نمیارم که دارم از ترس قابل تهی میکنم
*با چشمای خمارش بهم نگاه میکنم و چندبار از بالا تا پایینمو آنالیز میکنه
هادس: تو کی هستی انسان فانی؟ چطور تونستی منو از دوزخ برگردونی؟*نگاهم کمی تعجبی میشه و صدام کمی میلرزه
ها؟ مـ من؟ از کـ کجا؟!
*اخماش بیشتر توی هم میره باعث میشه عرق سرد تو تنم بشینه و آب دهنمو قورت بدم
هادس: تظاهر به ندونستن رو تمومش کن و بگو چطوری و چرا منو برگردوندی؟ کی بهت دستور داده؟
*لحنش جدی و خشمگین با رگه هایی از سردرگمی داشت ولی باعث شد به فکر فرو برم
- ۱۱۸
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط