آرامش در برزخ
(پارت۳)
فروست:چیکار کردی؟ دختره احمق_
*زمین لرزه بیشتر میشه و استر دستمو میگیره و با خودش میکشه به سمت در خروجی
استر:چیکار میکنی آلنوش؟ زود باش الان اینجا رو سرمون خراب میشه!
*همه چیز خیلی سریع در حال رخ دادنه و سرگیجه های همیشگی باعث میشه گوشام سوت بکشه و فقط میتونم ببینم که مردی با موهای مشکی و چشمای آبی به سمت تابوت میره و...
استر ت_تو هم..تو هم داری اونو م_میبینی؟
*وقتی شوکه شدن استر و آیسن رو میبینم میفهمم این توَهم نیست
*جنازه ی خون آشام هزار ساله از توی تابوت بلند میشه و چشمای سرخش لرزه به اندامم میندازه و متوجه میشم اون مرد با موهای نقره ای غیبش زده و فقط دوربینه که روی زمین افتاده و نور های عجیبی ازش بیرون میاد و تکون های خفیفی میخوره
*اون ده نفری که همراه ما داخل موزه بودن با ترس و وحشت جیغ میزنن و هرج و مرج به پا میشه و هر کسی به طرفی فرار میکنه اما در ها همه قفل شده و بعضیاشون بخاطر زمین لرزه و ریزش آوار مسدود شده و این موضوع ترس و نگرانیه رو بیشتر میکنه
*وقتی میبینم دوربین میخواد منفجر بشه سریع دست استر و آیسنو میگیرم و میدوم سمت یه ستون بزرگ و پشتش پناه میگیریم
*استر بهم چسبیده و میلرزه، خب یه امگای مذکره و از امگا های دیگه مثل من و آیسن ضعیف تره و نیاز بیشتری به محافظت داره و این طبیعیه
*آیسن که دستمو گرفته دستاش سرده و میلرزه
استر: آلنوش..حالا..حالا چه اتفاقی میوفته؟
چیزی نیست..ن_نگران نباش..حتما یه توضیحی برای این اتفاق هست
آیسن: چه اتفاقی افتاد..چرا یهو همه جا ساکت شد؟
*آیسن راست میگفت، همه جا به طور عجیبی ساعت بود
بزار ببینم چه اتفاقی افتاده..
*سرمو آروم از پشت ستون میارم بیرون و میبینم اون دوربین تبدیل به یک دربازه خیلی بزرگ شده و داخلش تصویر یک جنگل متروکه نمایان شده و اون دو نفر، مرد مو مشکی با چشمای آبی و جنازه ای که توی تابوت بود..البته الان به طور باورنکردی زنده شده و خیلی سالم به نظر میرسه
*چشمای قرمز اون مرد خیلی عجیب و مور مور کنندس و به چهره اش نمیخوره بالای هزار سالش باشه..مثل همه ی خون آشام ها رنگ پریده و عجیب به نظر میرسه اما این انگار کلا لولش با بقیه متفاوته..انگار خیلی قوی تر از حد تصوره
*مرد چشم آبی تعظیم کوتاهی بهش میکنه،انگار که رئیس یا فرمانده اش باشه
*یهو همون همون خون آشام هزار ساله نگامو میگیره و با چشمای قرمزه خمار مانند و عحیبش بهم نگاه میکنه و خشکم میزنه ولی سریع سرمو میبرم عقب و دستامو میزارم روی دهنم و آیسن و استر و از ترس و سردرگمی ساکت و آروم کنارم نشستن
فروست:چیکار کردی؟ دختره احمق_
*زمین لرزه بیشتر میشه و استر دستمو میگیره و با خودش میکشه به سمت در خروجی
استر:چیکار میکنی آلنوش؟ زود باش الان اینجا رو سرمون خراب میشه!
*همه چیز خیلی سریع در حال رخ دادنه و سرگیجه های همیشگی باعث میشه گوشام سوت بکشه و فقط میتونم ببینم که مردی با موهای مشکی و چشمای آبی به سمت تابوت میره و...
استر ت_تو هم..تو هم داری اونو م_میبینی؟
*وقتی شوکه شدن استر و آیسن رو میبینم میفهمم این توَهم نیست
*جنازه ی خون آشام هزار ساله از توی تابوت بلند میشه و چشمای سرخش لرزه به اندامم میندازه و متوجه میشم اون مرد با موهای نقره ای غیبش زده و فقط دوربینه که روی زمین افتاده و نور های عجیبی ازش بیرون میاد و تکون های خفیفی میخوره
*اون ده نفری که همراه ما داخل موزه بودن با ترس و وحشت جیغ میزنن و هرج و مرج به پا میشه و هر کسی به طرفی فرار میکنه اما در ها همه قفل شده و بعضیاشون بخاطر زمین لرزه و ریزش آوار مسدود شده و این موضوع ترس و نگرانیه رو بیشتر میکنه
*وقتی میبینم دوربین میخواد منفجر بشه سریع دست استر و آیسنو میگیرم و میدوم سمت یه ستون بزرگ و پشتش پناه میگیریم
*استر بهم چسبیده و میلرزه، خب یه امگای مذکره و از امگا های دیگه مثل من و آیسن ضعیف تره و نیاز بیشتری به محافظت داره و این طبیعیه
*آیسن که دستمو گرفته دستاش سرده و میلرزه
استر: آلنوش..حالا..حالا چه اتفاقی میوفته؟
چیزی نیست..ن_نگران نباش..حتما یه توضیحی برای این اتفاق هست
آیسن: چه اتفاقی افتاد..چرا یهو همه جا ساکت شد؟
*آیسن راست میگفت، همه جا به طور عجیبی ساعت بود
بزار ببینم چه اتفاقی افتاده..
*سرمو آروم از پشت ستون میارم بیرون و میبینم اون دوربین تبدیل به یک دربازه خیلی بزرگ شده و داخلش تصویر یک جنگل متروکه نمایان شده و اون دو نفر، مرد مو مشکی با چشمای آبی و جنازه ای که توی تابوت بود..البته الان به طور باورنکردی زنده شده و خیلی سالم به نظر میرسه
*چشمای قرمز اون مرد خیلی عجیب و مور مور کنندس و به چهره اش نمیخوره بالای هزار سالش باشه..مثل همه ی خون آشام ها رنگ پریده و عجیب به نظر میرسه اما این انگار کلا لولش با بقیه متفاوته..انگار خیلی قوی تر از حد تصوره
*مرد چشم آبی تعظیم کوتاهی بهش میکنه،انگار که رئیس یا فرمانده اش باشه
*یهو همون همون خون آشام هزار ساله نگامو میگیره و با چشمای قرمزه خمار مانند و عحیبش بهم نگاه میکنه و خشکم میزنه ولی سریع سرمو میبرم عقب و دستامو میزارم روی دهنم و آیسن و استر و از ترس و سردرگمی ساکت و آروم کنارم نشستن
- ۳.۰k
- ۲۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط