مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

ویو تهیونگ

ویو تهیونگ
وقتی ات بهم گف بارداره خیلی خوشحال شدم. من بچه ها رو دوست داشتم و دوست داشتم بچه های زیادی داشته باشم
رفتم اینو به کوک گفتم

+کوک داداش میدونی ات باردار شده؟ 
~واقعا؟  تبریک میگم بهتتت (خوشحال)

بعد به روز
~ تهیونگ باید بریم پیش مافیا مکس و معامله رو پایان بدیم
+باش

رسیدن به عمارت مافیا مکس
افراد تهیونگ و کوک مقابل افراد مکس ایستاده بودنند و اونا مقابل هم
٪ خب مافیا کیم، جئون بهتره زود تر هارد رو رد کنین بیاد و بعد گورتونو گم کنین
+ توهم بهتره دلار ها رو رد کنی عوضی
٪ خیلی خب

هارد و دلار ها رو معامله کردن
+این اخرین معالمونه امیدوارم دیگه هیچ وقت نبینمت مکس عوضی
٪ همچنین کیم (پوزخند)

تهیونگ و کوک با افرادش رفتن ولی مکس و افرادش ایستاده بودن


یهو انگار زمان متوقف شد و صدای وحشتناکی شنیده شد صدایی که همیشه کابوس ات بود. درسته صدای شلیک گلوله
گلوله درست به کتف تهیونگ اصابت کرده بود
همه جا هرج و مرج شد و افرادشون مقابل هم قرار گرفتن
کوک دستور حمله رو داد و افراد بهشون حمله کردن و کوک، مکس رو کشت و بعدش رفت سراغ تهیونگ
~تهیونگ داداشی بلند شو (گریه)
تهیونگ رو به بیمارستان منتقل کردندر حین راه به کوک گفت
+داداش لطفا به ات بگو مراقب خودش و بچه باشه بهش بگو من خیلی دوستشون دارم
~داداش این چه حرفیه میزنی خودت بچه هات رو بزرگ میکنی (گریه)
بعد شش ساعت اتاق عمل دکتر اومد بیرون
~ خب چی شد؟  حرف بزن
&م.متاسفم
~لعنتی یعنی چی متاسفم برو داداشم رو نجات بدههه ( از یقش گرفته)
&کاری از دست ما ساخته نیسیت
کوک دکتر رو ول کرد و روی زمین نشست
تموم خاطراتش با تهیونگ رو یادش اومد
صدای کودکانه تهیونگ که صداش میزد و تهیونگ که همیشه مراقب کوک بود و همیشه اونو از خطرات نجات میداد
اشک های کوک جاری شدن و قلبش تیر کشید
دیدگاه ها (۳)

ویو ات نشسته بودم تو اتاق که صدای های بلندی تو عمارت پیچید ن...

_تهیونگ؟  امریکا؟ +خب ات، من و جونگکوک میخوایم بریم به امریک...

13

پارت ۱۹

رمان j_k

پشیمونی..پارت. ۱۹ویو نویسندهتهیونگ: بچه ها بیاین جرعت حقیقت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط