ویو ات
ویو ات
نشسته بودم تو اتاق که صدای های بلندی تو عمارت پیچید
نیرو ها داشتن این طرف و اونطرف میرفتن و عمارت حالت عادی نداشت هیچ وقت اینطوری نشده بود
اجوما رو هم نتونستم پیدا کنم
همه جا خیلی عجیب بود. بادیگاردا بیشتر شده بود و حالت دفاعی داشتن
تصمیم گرفتم برم به خونه میا. سپار ماشین شدم و با سرعت تمام روندم. دلم شور میزد میدونستم یه اتفاق مهمی افتاده
رسیدم و پیاده شدم
میا منو دید و دوید سمتم
#اتتت
_میا چی شدههه؟
#میا گریه میکنه) اتتتت، تهیونگگگ
_ تهیونگ چییی بگو تهیونگ چیییی
#اون، اون مردهههه (گریه شدید)
ات با شنیدن این جمله سرش گیج رفت و افتاد زمین اشک هاش بهش مجال نمیدادن و میریختن
_ امکان نداره اون گف هیچ وقت منو تنها نمیذارههه (داد و گریه شدید)
در این حین اسمون ابری شد و قطره ها کم کم شروع به ریختن کردن
انگار اسمون هم داشت به حالش گریه میکرد
چقد حس اون موقعی رو میداد که ات پدر مادرش رو از دست داده بود. عطر اون موقع میومد
ات عزیزانش رو یکی پس از دیگری از دست میداد
به بچه تو شکمش فک کرد که چقد سختی میکشن
بعد پنج سال
بچه ی ات به دنیا اومده بود اسمش هیرو بود تمام اخلاقاش مث تهیونگ بود مهربون بود و به همه لبخند میزد و عاشق تفنگ بازی بود ولی قیافش مث ات زیبا
تو این مدت کوک و میا هم بچه دار شده بودند و بچشون دختر بود و اسمش بورا بود و دو سال داشت بر خلاف ات و تهیونگ که بچشون پسر بود
اونا هم مث کوک و تهیونگ هم بازی های خوبی بودن
پایان
نشسته بودم تو اتاق که صدای های بلندی تو عمارت پیچید
نیرو ها داشتن این طرف و اونطرف میرفتن و عمارت حالت عادی نداشت هیچ وقت اینطوری نشده بود
اجوما رو هم نتونستم پیدا کنم
همه جا خیلی عجیب بود. بادیگاردا بیشتر شده بود و حالت دفاعی داشتن
تصمیم گرفتم برم به خونه میا. سپار ماشین شدم و با سرعت تمام روندم. دلم شور میزد میدونستم یه اتفاق مهمی افتاده
رسیدم و پیاده شدم
میا منو دید و دوید سمتم
#اتتت
_میا چی شدههه؟
#میا گریه میکنه) اتتتت، تهیونگگگ
_ تهیونگ چییی بگو تهیونگ چیییی
#اون، اون مردهههه (گریه شدید)
ات با شنیدن این جمله سرش گیج رفت و افتاد زمین اشک هاش بهش مجال نمیدادن و میریختن
_ امکان نداره اون گف هیچ وقت منو تنها نمیذارههه (داد و گریه شدید)
در این حین اسمون ابری شد و قطره ها کم کم شروع به ریختن کردن
انگار اسمون هم داشت به حالش گریه میکرد
چقد حس اون موقعی رو میداد که ات پدر مادرش رو از دست داده بود. عطر اون موقع میومد
ات عزیزانش رو یکی پس از دیگری از دست میداد
به بچه تو شکمش فک کرد که چقد سختی میکشن
بعد پنج سال
بچه ی ات به دنیا اومده بود اسمش هیرو بود تمام اخلاقاش مث تهیونگ بود مهربون بود و به همه لبخند میزد و عاشق تفنگ بازی بود ولی قیافش مث ات زیبا
تو این مدت کوک و میا هم بچه دار شده بودند و بچشون دختر بود و اسمش بورا بود و دو سال داشت بر خلاف ات و تهیونگ که بچشون پسر بود
اونا هم مث کوک و تهیونگ هم بازی های خوبی بودن
پایان
۱.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.