شعر مهدوے
شعر مهدوے
چه بغض ها که فرو خورده در گلو دارم
دوباره بر سر رازت بگو مگو دارم
فشرده بغض مرا دست نانجیب زمان
و حرف هایی ازین دست در گلو دارم
منم تجلی خیام در تسلسل مرگ
هزار فلسفه ی تازه در سبو دارم
بگو "بنوش" و بمیران! دوباه زنده کنم!
که مرگ را فقط اینگونه آرزو دارم
چگونه دل بکنم از تب تماشایم؟
منی که آینه ای چون تو پیش رو دارم
ازین صدای خراشیده خوب می فهمی
چقدر بغض فرو خورده در گلو دارم
حسین جنت مکان
چه بغض ها که فرو خورده در گلو دارم
دوباره بر سر رازت بگو مگو دارم
فشرده بغض مرا دست نانجیب زمان
و حرف هایی ازین دست در گلو دارم
منم تجلی خیام در تسلسل مرگ
هزار فلسفه ی تازه در سبو دارم
بگو "بنوش" و بمیران! دوباه زنده کنم!
که مرگ را فقط اینگونه آرزو دارم
چگونه دل بکنم از تب تماشایم؟
منی که آینه ای چون تو پیش رو دارم
ازین صدای خراشیده خوب می فهمی
چقدر بغض فرو خورده در گلو دارم
حسین جنت مکان
۱.۷k
۱۱ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.