پارت ١٠۶ رمان کت رنگی
پارت ١٠۶ رمان کت رنگی
#جویی
همباز گیر داد به من... چرا تو انقدر باهوشی ؟!!! نمیدونستم جی بگم بهش... اها.. گیر اوردم
من: اره نگرانم!! استرس دارم!!
تهیونگ: دیدی درست گفتم!! نمیتونی منو گول بزنی جویی!.. چرا استرس داری؟؟
من: نگران امنیت شماهام!! دست خودم نیست! اولین باره که شماها که انقدر هم مشهور هستین رو به سفر تفریخی میارم...
یهو دستامو گرفت و با دست چپش صورتمو نوازش کرد..
من: ت..تهیونگ!!! ن..نکن!
تهیونگ: میخوام ارومت کنم جویی!! تو چشام نگاه کن ببینمت!! نگاهش کردم. ارامشی که از نگاهش دریافت کردم وصف نشدنی بود... دلم میخواست بپرم بغلش اما ترس از اینکه ته جونگ برام بپا گذاشته باشه باعث شد اینکار نکنم...
من: واه! تهیونگ چشمای تو چی داره؟ ارومم کردی!!!
تهیونگ: من میدونم درد تو چیه!!
میخواست بغلم کنه که بی اختیار ازش فاصله گرفتم.. نا امید نگاهم میکرد
تهیونگ:ج..جویی!!
من: تهیونگ!! اینجا نمیشه قشنگم!!
دستشو ول کردم و رفتم سمت بقیه اعضا... ارامشی که بهم القا کر فقط چند دقیقه دووم داشت.. نگران بودم نکنه ته جونگ کاری بکنه...!! بعد از دوساعت دیگه اماده شدیم که برگردیم به هتل. رسیدیم به هتل و من بالاخره تونستم یه نفس راحت بکشم.. اعضا رفتن داخل اتاق هاشون و من موندم توی لابی تابرنامه فردا رو چک کنم... نغسم تنگ شد و رفتم تو محوطه باز هتل و داشتم برنامه هارو از طریق اپلیکیشن هتل مرتب میکردم که یهو یه نرد سیاه پوش از پشت زد توی پشتم و دیگه هیچی رو حس نکردم...
بیدار که شدم دیدم توی یه اتاق به صندلی منو بسته بودن... خواستم جیغ بزنم و کمک بخوام ولی با یه پارچه دهنمم بسته بودن.. داشتم دیوونه میشدم. بالاخره خودتو نشون دادی ته جونگ عوضی!! رو به روم بود ودست کثیفشو میکشید روی صورتم... با خشم و عصبانیت نگاهش میکردم... بی اختیار اشک هام میریخت.
ته جونگ:جویی!! اومو!! دلم نمیخواد چشم های پر از اشکت رو ببینم...
پارچه رواز روی دهنم بر داشت...
من:از من چی میخوایی؟! اینجا ک..کجاس منو اوردی ؟!
ته جونگ:گفتم که فقط باید به من فکر کنی!! اوردمت اینجا تا بهت هشدار بدم.
من:منو تعقیب میکردی ؟!!! از خودت خجالت بکش!
ته جونگ:یه بار دیگه ببینم اون پسره بهت دست میزنه میکشمش جویی! تو فقط مال منی!
من:ن..نه!! نههه! ت..تو غلط میکنی!! اگه بهش اسیبی بزنی قسم میخورم خودمو میکشم!!
ته جونگ:نمیزارم به این راحتی منو ترک کنی!... (با داد گفت) جویی!!! من جدی ام!!! نزار هیچکی بهت نزدیک بشه چون میکشمش!!
خیلی میترسیدم.. کل صورتم از اشک خیس شده بود. من بدون تهیونگ دووم نمیارم. نمیتونم! ی..یعنی دوباره باید ازش جدا شم؟! بعد از پنج دقیقه دستامو باز کرد و از روی صندلی بلندم.. با تموم قدرتی که داشتم یه دونه محکم خوابوندم زیر گوشش!
#رمان_کت_رنگی
#جویی
همباز گیر داد به من... چرا تو انقدر باهوشی ؟!!! نمیدونستم جی بگم بهش... اها.. گیر اوردم
من: اره نگرانم!! استرس دارم!!
تهیونگ: دیدی درست گفتم!! نمیتونی منو گول بزنی جویی!.. چرا استرس داری؟؟
من: نگران امنیت شماهام!! دست خودم نیست! اولین باره که شماها که انقدر هم مشهور هستین رو به سفر تفریخی میارم...
یهو دستامو گرفت و با دست چپش صورتمو نوازش کرد..
من: ت..تهیونگ!!! ن..نکن!
تهیونگ: میخوام ارومت کنم جویی!! تو چشام نگاه کن ببینمت!! نگاهش کردم. ارامشی که از نگاهش دریافت کردم وصف نشدنی بود... دلم میخواست بپرم بغلش اما ترس از اینکه ته جونگ برام بپا گذاشته باشه باعث شد اینکار نکنم...
من: واه! تهیونگ چشمای تو چی داره؟ ارومم کردی!!!
تهیونگ: من میدونم درد تو چیه!!
میخواست بغلم کنه که بی اختیار ازش فاصله گرفتم.. نا امید نگاهم میکرد
تهیونگ:ج..جویی!!
من: تهیونگ!! اینجا نمیشه قشنگم!!
دستشو ول کردم و رفتم سمت بقیه اعضا... ارامشی که بهم القا کر فقط چند دقیقه دووم داشت.. نگران بودم نکنه ته جونگ کاری بکنه...!! بعد از دوساعت دیگه اماده شدیم که برگردیم به هتل. رسیدیم به هتل و من بالاخره تونستم یه نفس راحت بکشم.. اعضا رفتن داخل اتاق هاشون و من موندم توی لابی تابرنامه فردا رو چک کنم... نغسم تنگ شد و رفتم تو محوطه باز هتل و داشتم برنامه هارو از طریق اپلیکیشن هتل مرتب میکردم که یهو یه نرد سیاه پوش از پشت زد توی پشتم و دیگه هیچی رو حس نکردم...
بیدار که شدم دیدم توی یه اتاق به صندلی منو بسته بودن... خواستم جیغ بزنم و کمک بخوام ولی با یه پارچه دهنمم بسته بودن.. داشتم دیوونه میشدم. بالاخره خودتو نشون دادی ته جونگ عوضی!! رو به روم بود ودست کثیفشو میکشید روی صورتم... با خشم و عصبانیت نگاهش میکردم... بی اختیار اشک هام میریخت.
ته جونگ:جویی!! اومو!! دلم نمیخواد چشم های پر از اشکت رو ببینم...
پارچه رواز روی دهنم بر داشت...
من:از من چی میخوایی؟! اینجا ک..کجاس منو اوردی ؟!
ته جونگ:گفتم که فقط باید به من فکر کنی!! اوردمت اینجا تا بهت هشدار بدم.
من:منو تعقیب میکردی ؟!!! از خودت خجالت بکش!
ته جونگ:یه بار دیگه ببینم اون پسره بهت دست میزنه میکشمش جویی! تو فقط مال منی!
من:ن..نه!! نههه! ت..تو غلط میکنی!! اگه بهش اسیبی بزنی قسم میخورم خودمو میکشم!!
ته جونگ:نمیزارم به این راحتی منو ترک کنی!... (با داد گفت) جویی!!! من جدی ام!!! نزار هیچکی بهت نزدیک بشه چون میکشمش!!
خیلی میترسیدم.. کل صورتم از اشک خیس شده بود. من بدون تهیونگ دووم نمیارم. نمیتونم! ی..یعنی دوباره باید ازش جدا شم؟! بعد از پنج دقیقه دستامو باز کرد و از روی صندلی بلندم.. با تموم قدرتی که داشتم یه دونه محکم خوابوندم زیر گوشش!
#رمان_کت_رنگی
۲۱.۲k
۱۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.