پارت ۱-جرم Crime...
همون اولین باری که دیدمش جذبش شدم
خیلی جذاب بود
موهای بلند و خرماییش که مثل موج های دریا بود
بدن ظریفش... لحنش... چشاش... نگاهش... همش منم جذب خودش کرده بود
نمیتونستم چشم ازش بردارم........
در حالیکه سرم رو پایین می اوردم و نفس عمیقی میکشیدم دستم رو بردم سمت بدنش که سرد و بی روح بود...
بدنش رو محکم تو بغلم گرفتم... به خودم چسبوندمش... بدون اینکه چشمام رو باز کنم دم گوشش گفتم..
-تو که تا چند دقیقه پیش مال من بودی... چیشد حالا؟ به همین زودی زدی زیر قول هایی که داده بودی؟
-چراااااا
-اخه چراااااا
چشام رو اروم باز کردم...
اون لباس که مثل برف سفید بود.... یه کوه سفید پوشیده از برف
این طرف برف اون طرف برف اما...
اون وسط یک گرگ یک خرگوشی رو گرفته بود
همونجور که با دندوناش فشارش میداد خونش هیچکید و سفیدی برف رو رنگی میکرد...
میدونستم... میدونستم همچی تموم شده... اون دیگه تموم کرده بود...
اما قلبم قلو نمیکرد... حق داشت... دلیل تپیدنش... تنها دلیل تپیدنش... جلوی چشماش جون داد بدون اینکه بتونه کاری بکنه...
قلبم یه حالت عجیبی داشت .... انگار هم داشت جوری تند تند میزد که الان از قفسه سینم میزنه بیرون و هم جوری بود که انگار از حرکت افتاده...
صداهای اطرافم خیلی مبهم بود
انگار من زیر اب بودم و بقیه از بالا صدام میزدن..
میگفتن الان میاد نگران نباش
امبولانس؟ نگرانی؟
نیشخندی رو رو لیام حس کردم
چی میگین بابا... من نگرانم؟ امبولانس قراره بیاد؟
من نگران نیستم... امبولانس داره میاد
اما اون تموم کرده
منم تموم شدم
از جام پاشدم...
بدن کوچکش رو تو دستام گرفتم
با خودم بردمش
-دیدی الان داریم میریم خونه... ولی خونه خودمون نمیریم.... چون اونا اذیتمون میکنن
میدونست قرار نیست جوابی بشنوه ولی هنوز شمع انتظار دلش خاموش نشده بود...
-خب دیگه رسیدیم.... وایسا بیام بقلت کنم
بردمش توی هتل... لباساش رو عوض کردم
اروم موهاش رو نوازش کردم
-خوب بخوابی قشنگم
تا اون موقع گریه نکرده بودم
اما یهو حس کردم گونم خیس شده...
اشک بود؟ گریه کردم؟
سریع اشکم رو پاک کردم
اما باز هم یه قطره روی گونم فرود اومد
نمیدونستم چرا نمیتونم جلوی گریم رو بگیرم
رفتم توی بالکن و زار زار گریه کردم.... رفتم اونجا تا پرنسسم نبینه دلم چقدر شکسته
چون اونجوری اونم نارحت میشد
اشکام رو پاک کردم و برگشتم
دلم میخواست وقتی برگشتم یکی محکم بقلم میکرد و میگفت چرا ناراحتیت رو از من مخفی میکنی؟ما کنار همیم تا باهم جلوی سختی ها وایسیم
اما....
خیلی جذاب بود
موهای بلند و خرماییش که مثل موج های دریا بود
بدن ظریفش... لحنش... چشاش... نگاهش... همش منم جذب خودش کرده بود
نمیتونستم چشم ازش بردارم........
در حالیکه سرم رو پایین می اوردم و نفس عمیقی میکشیدم دستم رو بردم سمت بدنش که سرد و بی روح بود...
بدنش رو محکم تو بغلم گرفتم... به خودم چسبوندمش... بدون اینکه چشمام رو باز کنم دم گوشش گفتم..
-تو که تا چند دقیقه پیش مال من بودی... چیشد حالا؟ به همین زودی زدی زیر قول هایی که داده بودی؟
-چراااااا
-اخه چراااااا
چشام رو اروم باز کردم...
اون لباس که مثل برف سفید بود.... یه کوه سفید پوشیده از برف
این طرف برف اون طرف برف اما...
اون وسط یک گرگ یک خرگوشی رو گرفته بود
همونجور که با دندوناش فشارش میداد خونش هیچکید و سفیدی برف رو رنگی میکرد...
میدونستم... میدونستم همچی تموم شده... اون دیگه تموم کرده بود...
اما قلبم قلو نمیکرد... حق داشت... دلیل تپیدنش... تنها دلیل تپیدنش... جلوی چشماش جون داد بدون اینکه بتونه کاری بکنه...
قلبم یه حالت عجیبی داشت .... انگار هم داشت جوری تند تند میزد که الان از قفسه سینم میزنه بیرون و هم جوری بود که انگار از حرکت افتاده...
صداهای اطرافم خیلی مبهم بود
انگار من زیر اب بودم و بقیه از بالا صدام میزدن..
میگفتن الان میاد نگران نباش
امبولانس؟ نگرانی؟
نیشخندی رو رو لیام حس کردم
چی میگین بابا... من نگرانم؟ امبولانس قراره بیاد؟
من نگران نیستم... امبولانس داره میاد
اما اون تموم کرده
منم تموم شدم
از جام پاشدم...
بدن کوچکش رو تو دستام گرفتم
با خودم بردمش
-دیدی الان داریم میریم خونه... ولی خونه خودمون نمیریم.... چون اونا اذیتمون میکنن
میدونست قرار نیست جوابی بشنوه ولی هنوز شمع انتظار دلش خاموش نشده بود...
-خب دیگه رسیدیم.... وایسا بیام بقلت کنم
بردمش توی هتل... لباساش رو عوض کردم
اروم موهاش رو نوازش کردم
-خوب بخوابی قشنگم
تا اون موقع گریه نکرده بودم
اما یهو حس کردم گونم خیس شده...
اشک بود؟ گریه کردم؟
سریع اشکم رو پاک کردم
اما باز هم یه قطره روی گونم فرود اومد
نمیدونستم چرا نمیتونم جلوی گریم رو بگیرم
رفتم توی بالکن و زار زار گریه کردم.... رفتم اونجا تا پرنسسم نبینه دلم چقدر شکسته
چون اونجوری اونم نارحت میشد
اشکام رو پاک کردم و برگشتم
دلم میخواست وقتی برگشتم یکی محکم بقلم میکرد و میگفت چرا ناراحتیت رو از من مخفی میکنی؟ما کنار همیم تا باهم جلوی سختی ها وایسیم
اما....
۶.۱k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.