در صفحه آخر دفتر خاطراتش نوشت :
در صفحه آخر دفتر خاطراتش نوشت :
«و زندگی آنقدر که فکر میکردم هم زیبا نبود »
خستگی
تلاش های بیهوده
عصبانیت
افسردگی
شکسته شدن اعتماد
درگیری های زیاد و زیاد ذهنیش که هر ثانیه بیشتر میشد
دستاش که جون ورق زدن نداشتن
تیغ خونیش
دیوار خونی
دستای کبود و قرمزش
پاهای بیجونش
موهای خیسش
صدای گرفتش
گونه های غرق در اشک خونیش
جون بیحال و غرق در عرق و عصبانیت
همه چی براش تاریک و سیاه بود
قلب پاک و سادش.......کاملا تیره شده بود ...هیچ حسی نسبت به هیچکسی نداشت
هیچکسو نداشت
تنها ....کاملا تنها بود
کسی رو نداشت کمکش کنه
اون نیاز به کمک داشت
و او همچنان داد میزد :من نمیخواستم زندگیم اینقدر فاکی باشه
مگه من خواستم .................
بیجون روی زمین
من نخواستم ...منم انسانم ...............
«و زندگی آنقدر که فکر میکردم هم زیبا نبود »
خستگی
تلاش های بیهوده
عصبانیت
افسردگی
شکسته شدن اعتماد
درگیری های زیاد و زیاد ذهنیش که هر ثانیه بیشتر میشد
دستاش که جون ورق زدن نداشتن
تیغ خونیش
دیوار خونی
دستای کبود و قرمزش
پاهای بیجونش
موهای خیسش
صدای گرفتش
گونه های غرق در اشک خونیش
جون بیحال و غرق در عرق و عصبانیت
همه چی براش تاریک و سیاه بود
قلب پاک و سادش.......کاملا تیره شده بود ...هیچ حسی نسبت به هیچکسی نداشت
هیچکسو نداشت
تنها ....کاملا تنها بود
کسی رو نداشت کمکش کنه
اون نیاز به کمک داشت
و او همچنان داد میزد :من نمیخواستم زندگیم اینقدر فاکی باشه
مگه من خواستم .................
بیجون روی زمین
من نخواستم ...منم انسانم ...............
۴.۳k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.