ایران ( پارت هفتم )
ایران ( پارت هفتم )
* ویو ا/ت *
* فردا *
از سر و صدای مامانم پاشدم...از پتو دل کندم رفتم کارای لازم و کردم و یه ضد آفتاب هم زدم بعد رفتم ببینم جیمین زندست یا نه( 🗿💔)
دیدم خوابه دوباره....مثل دفعه پیش ترسوندمش بعد پاشد....
بعد کشان کشان رفتیم صبونه بخوریم...
* چند دقیقه بعد *
بعد خوردن یکم غذا بردیم گذاشتیم توی ظرف و رفتیم داخل ماشین...
یهو وسط راه گوشی ممد زنگ خورد!
ممد : ای بابا....باز اینه!
ا/ت : کی؟
ممد : بیا در گوشت بگم...
گوشم و آوردم جلو...
یهو تو گوشم داد زدددددد!!!!!!
ا/ت : پدصگگگگگگگگگگگگگگ!!!! ( جیغ )
ممد : من قرار بود کَرت کنم نه تو منووو!!!!
صغرا خانم : ای خدا!
منو ممد ساکت شدیم.....
بعد چند ساعت دعوا رسیدیم...
ا/ت : جیمینننن....!
جیمین : اخخخخخ....ایششش!
ا/ت: پاشو رسیدیم....
جیمینو که بیدار کردم از ماشین پیاده شدیم...
اصغر آقا: ( نفس عمیق ) ای خدا....بوی شمال!
تو همین حال و هوا بودیم که یهو یه پرنده رید تو سر بابا!
ممد : ( درحال پاره شدن )
صغرا خانم : هعیییییی...چه شانسی داریم!
ا/ت : اصن عالیییی!
اصغر آقا: برید بابا....جا گیرمون نمیاد !
جیمین : هوفففف....
ا/ت : مواظب باش....تو شانس نداری!
جیمین : یاااا....الان داری بهم تیکه میندازی؟
ا/ت : نح....( خنده )
جیمین : اصن قهرممممممم....( ا/ت خیلی خری💔🗿)
ا/ت: ببخشید خوووو!
جیمین : ( بی محلی )
ا/ت : میدونی که مِنَت کشی بلد نیستم!
جیمین : آره میدونم...
ا/ت : پس قهر نکن!
جیمین : هوممم....بیا بریم!
ا/ت : آفرین
با جیمین رفتیم....
دیدیم مامان یه سفره پهن کرده بعد همه میوه های خونه رو آورده! ( دستش درد نکنه🗿)
اصغر آقا: هعب....زن اون سیب رو بده ببینم!
صغرا خانم : خودت بردار خب!
اصغر آقا: ععع....حالا بده دیگه...
صغرا خانم : هوفففف....
داد.
اصغر آقا: به به...چه چیزیه!
* چند دقیقه بعد *
تو سفره نشسته بودیم که یهو چشمم خورد به عمه فانوسسسسس!
ا/ت : بابا...!
اصغر آقا: هان؟
ا/ت: عشقت اومده!
صغرا خانم : ( چشم غره به اصغر،آقا )
اصغر،آقا: پدرسوخته....( زیر لب )
بابا رف پشت سرش رو نگاه کرد...
صغرا خانم : اینا از کجا پیداشون شد؟
اصغر آقا: اوه اوه....سلاممممم!
کوکب : سلامممم.....
داماد مثبت: علیکم سلام....میبینم که جعمتون جعمه....!
صغرا خانم : بفرمایید بشینید !
اومدن نشستن....
بچه هااااااا.....
گربم بچه دار شددددددددددددددددددد😭😭😭😭😭😭😭😭❤️❤️❤️❤️❤️🗿🤌🏻
گیلیلیبیلیلیلیلیلیبیلیلی🗿🤝🏻
* ویو ا/ت *
* فردا *
از سر و صدای مامانم پاشدم...از پتو دل کندم رفتم کارای لازم و کردم و یه ضد آفتاب هم زدم بعد رفتم ببینم جیمین زندست یا نه( 🗿💔)
دیدم خوابه دوباره....مثل دفعه پیش ترسوندمش بعد پاشد....
بعد کشان کشان رفتیم صبونه بخوریم...
* چند دقیقه بعد *
بعد خوردن یکم غذا بردیم گذاشتیم توی ظرف و رفتیم داخل ماشین...
یهو وسط راه گوشی ممد زنگ خورد!
ممد : ای بابا....باز اینه!
ا/ت : کی؟
ممد : بیا در گوشت بگم...
گوشم و آوردم جلو...
یهو تو گوشم داد زدددددد!!!!!!
ا/ت : پدصگگگگگگگگگگگگگگ!!!! ( جیغ )
ممد : من قرار بود کَرت کنم نه تو منووو!!!!
صغرا خانم : ای خدا!
منو ممد ساکت شدیم.....
بعد چند ساعت دعوا رسیدیم...
ا/ت : جیمینننن....!
جیمین : اخخخخخ....ایششش!
ا/ت: پاشو رسیدیم....
جیمینو که بیدار کردم از ماشین پیاده شدیم...
اصغر آقا: ( نفس عمیق ) ای خدا....بوی شمال!
تو همین حال و هوا بودیم که یهو یه پرنده رید تو سر بابا!
ممد : ( درحال پاره شدن )
صغرا خانم : هعیییییی...چه شانسی داریم!
ا/ت : اصن عالیییی!
اصغر آقا: برید بابا....جا گیرمون نمیاد !
جیمین : هوفففف....
ا/ت : مواظب باش....تو شانس نداری!
جیمین : یاااا....الان داری بهم تیکه میندازی؟
ا/ت : نح....( خنده )
جیمین : اصن قهرممممممم....( ا/ت خیلی خری💔🗿)
ا/ت: ببخشید خوووو!
جیمین : ( بی محلی )
ا/ت : میدونی که مِنَت کشی بلد نیستم!
جیمین : آره میدونم...
ا/ت : پس قهر نکن!
جیمین : هوممم....بیا بریم!
ا/ت : آفرین
با جیمین رفتیم....
دیدیم مامان یه سفره پهن کرده بعد همه میوه های خونه رو آورده! ( دستش درد نکنه🗿)
اصغر آقا: هعب....زن اون سیب رو بده ببینم!
صغرا خانم : خودت بردار خب!
اصغر آقا: ععع....حالا بده دیگه...
صغرا خانم : هوفففف....
داد.
اصغر آقا: به به...چه چیزیه!
* چند دقیقه بعد *
تو سفره نشسته بودیم که یهو چشمم خورد به عمه فانوسسسسس!
ا/ت : بابا...!
اصغر آقا: هان؟
ا/ت: عشقت اومده!
صغرا خانم : ( چشم غره به اصغر،آقا )
اصغر،آقا: پدرسوخته....( زیر لب )
بابا رف پشت سرش رو نگاه کرد...
صغرا خانم : اینا از کجا پیداشون شد؟
اصغر آقا: اوه اوه....سلاممممم!
کوکب : سلامممم.....
داماد مثبت: علیکم سلام....میبینم که جعمتون جعمه....!
صغرا خانم : بفرمایید بشینید !
اومدن نشستن....
بچه هااااااا.....
گربم بچه دار شددددددددددددددددددد😭😭😭😭😭😭😭😭❤️❤️❤️❤️❤️🗿🤌🏻
گیلیلیبیلیلیلیلیلیبیلیلی🗿🤝🏻
۳۰.۷k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.