ادامه پارت³⁷
ادامه پارت³⁷
بیصدا جیمینو از هانا جدا کردمو ادامه روند و من رفتم
جیمین روی زمین و هاناعم بغل من
جیمین بلند شد که منو از هانا جدا کنه که صدای وحشتناکی از اتاق هانا اومد(اتاقی که هانا توی بیمارستان بستری شد طبقه اول،اتاق سومی بود که پنجره به روی حیاط باز میشد)از هانا که جدا شدم جیمینم داشت به بالا نگاه میکرد، با بیشترین سرعتمون خودمونو به بالا رسوندیم،که دیدم یه دختره ای با لباس تمام مشکی،با سر تهیونگ مونده و یه شلیک روی گوشی هانا زده
وقتی وارد اتاق شدیم سریع تهیونگو بغل کردو از پنجره پرید پایین
نمیدونم چطوری ولی وقتی روی زمین افتاد،هم خودش هم تهیونگ سالم بودن(فیلم هندی شد😂)دست هاناعم گرفتو رفتن
منو جیمین هاج و واج به هم نگاه میکردیم که دکتر وارد اتاقمون شد
÷این همه صدا برای چیه؟؟
+هیچی دیگه خواهرم مرخص شده داریم میریم
×اره اقای دکتر شما خودتونو اذیت نکنید(با یه لبخند مصنوعی)
ویو تهیونگ
صب شده بود
وقتی بیدار شدم کنار هانا بودم،یه ذره که دقت کردم بیمارستان نبودیم،دستم داشت خون میومد،که متوجه سرنگ بیهوشی کنارم شدم
هانارو تکون دادم که بیدار بشه،ولی خیلی خوابش عمیق بود شایدم اون بیهوش شده باشه
در باز شد
&دختر ناشناس -تهیونگ +هانا
&عه بیدار شدی
-ببخشید میشناسمتون؟
&ارع،کل بچگی رو باهم بودیم ددی جذابم
-ها؟ددی؟
&ارع دیگه،یادت نمیاد(ماسک روی صورتشو دراورد)
-لیسا؟
&پس شناختی(با خنده بلند)
-چکارمون داری؟؟
&عشقته؟؟
-به تو ربطی نداره
&من که میدونم،اون روز به نظرت کی بود که لباساشو دراورد داخل خونه تون تو پاریس
-تو بودی؟
&خود خودم بودم
-چیکارمون داری؟؟؟؟؟؟
.................
من کاره ای نیسم خدتون دست به کار بشید
²⁰=like
⁷⁸=comment
بیصدا جیمینو از هانا جدا کردمو ادامه روند و من رفتم
جیمین روی زمین و هاناعم بغل من
جیمین بلند شد که منو از هانا جدا کنه که صدای وحشتناکی از اتاق هانا اومد(اتاقی که هانا توی بیمارستان بستری شد طبقه اول،اتاق سومی بود که پنجره به روی حیاط باز میشد)از هانا که جدا شدم جیمینم داشت به بالا نگاه میکرد، با بیشترین سرعتمون خودمونو به بالا رسوندیم،که دیدم یه دختره ای با لباس تمام مشکی،با سر تهیونگ مونده و یه شلیک روی گوشی هانا زده
وقتی وارد اتاق شدیم سریع تهیونگو بغل کردو از پنجره پرید پایین
نمیدونم چطوری ولی وقتی روی زمین افتاد،هم خودش هم تهیونگ سالم بودن(فیلم هندی شد😂)دست هاناعم گرفتو رفتن
منو جیمین هاج و واج به هم نگاه میکردیم که دکتر وارد اتاقمون شد
÷این همه صدا برای چیه؟؟
+هیچی دیگه خواهرم مرخص شده داریم میریم
×اره اقای دکتر شما خودتونو اذیت نکنید(با یه لبخند مصنوعی)
ویو تهیونگ
صب شده بود
وقتی بیدار شدم کنار هانا بودم،یه ذره که دقت کردم بیمارستان نبودیم،دستم داشت خون میومد،که متوجه سرنگ بیهوشی کنارم شدم
هانارو تکون دادم که بیدار بشه،ولی خیلی خوابش عمیق بود شایدم اون بیهوش شده باشه
در باز شد
&دختر ناشناس -تهیونگ +هانا
&عه بیدار شدی
-ببخشید میشناسمتون؟
&ارع،کل بچگی رو باهم بودیم ددی جذابم
-ها؟ددی؟
&ارع دیگه،یادت نمیاد(ماسک روی صورتشو دراورد)
-لیسا؟
&پس شناختی(با خنده بلند)
-چکارمون داری؟؟
&عشقته؟؟
-به تو ربطی نداره
&من که میدونم،اون روز به نظرت کی بود که لباساشو دراورد داخل خونه تون تو پاریس
-تو بودی؟
&خود خودم بودم
-چیکارمون داری؟؟؟؟؟؟
.................
من کاره ای نیسم خدتون دست به کار بشید
²⁰=like
⁷⁸=comment
۱۰.۸k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.