پارت 10 منه گناهکار
پارت 10 منه گناهکار
شوگا ویو
وای دارم دیوونه میشم چقدر چهره ی آشنایی داره
به بادیگاردش اشاره کرد که کیفو بهم بده بادیگارد کیفو گزاشتم روی میز درشو باز کردم و به اسلحه ها نگاه کردم همشون اصل بودن وقتی مطمعن شدم درشو بستم
جیمز : شنیدم یه دستار حرفه ای پیدا کردی
شوگا : آره که چی
خندید
جیمز : هیچی اعصبانی نشو
یکم دیگه بهش نگاه کردم تا یادم بیاد شبیه کیه ولی هیچی یادم نیومد
جیمز : چیشد؟ چرا نگاه میکنی؟
شوگا : هیچی
به بادیگاردش اشاره کرد که پولو بدن اونا هم دادن کیفو برداشتم و رفتم سمت ماشین
جیمز ویو
ازش خوشم اومد سریع تن به آب نمیده ولی بلاخره که من به هدفم میرسم چه بخوای چه نخوای
از سر میز بلند شدم و رفتم سمت پنجره و بهش نگاه کردم سوار ماشین شدو رفت
جیمز به صورت زمزمه : بلاخره که توی دامم میوفتی هرچند با تو کاری ندارم اگه سد راهم نشی با تو کاری ندارم ولی ....
پوزخند زدم و رفتم سمت در ورودی ، خونه خالی بود به بادیگارد اشاره کردم که کارشو بکنه و رفتم به بدنه ماشین تکیه دادم و نگاه کردم خیلی لذت داشت خونه ای که آتیش گرفته خب نباید این خونه بمونه که بخواد لومون بده این خونه باید بسوزه بعد از اینکه کار بادیگارد تموم شد برای آخرین بار به آتیش نگاه کردم و پوزخند زدم سوار ماشین شدم و بعد از اینکه بادیگارد سوار شد حرکت کردیم
شوگا ویو
این مرده خیلی ذهنمو درگیر کرده بشدت شبیه یکیه ولی نمیفهمم چرا نمیتونم بفهمم شبیه کیه فعلا توی راهیم
.........
بعد از 2 ساعت بلاخره رسیدیم به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 10 صبح بود رفتم داخل عمارت خدمتکارا بودن داشتن کار میکردن رفتم تا از پله ها برم بالا که یاد ا/ت افتادم نکنه باز فرار کرده دیشبم داشت یه چیزایی درباره فرار میگفت رفتم سمت اتاقش و در اتاقشو باز کردم خواب بود خوبه فرار نکرده خواستم درو ببندم ولی یه حسی نمیزاشت این کارو بکنم درو باز کردم..... رفتم داخل و درو آروم بستم رفتم جلوتر بغل تختش وایسادم یه سوییشرت سرمه ای و یه لباس سفید زیرش پوشیده بود خیلی بهش میومد..من دارم چی میگم سریع رفتم سمت درو و رفتم بیرون درو آروم بستم و به سمت اتاقم راهی شدم وقتی رسیدم درو بستم و بهش تکیه دادم یه نفس عمیق کشیدمو به سمت میز رفتم موبایلمو از توی جیبم دراوردم و زنگ زدم به دِیوید بعد از چند تا بوق جواب داد
دیوید : بله
شوگا : سلام منم
دیوید : اوووو چه عجب از این ورا
شوگا : باهات کار فوری دارم
دیوید : البته میتونی بگی
شوگا : یه مرده به اسم جیمز هست که قاچاق اسلحه انجام میده
دیوید : اسمشو شنیدم خب
شوگا : میخوام دربارش تحقیق کنی و همه ی زندگیشو در بیاری
دیوید : زندگیه اونو میخوای چیکار
شوگا : کاری که گفتمو بکن
دیوید : باشه بابا چرا اعصبی میشی راستی... بهم خبر دادن یه دستیار پیدا کردی انگاری خیلیم حرفه ایه
شوگا : آره که چی
دیوید : هیچی
بعد شروع کرد به خندیدن معلوم نیست اصلا داره چیکار میکنه دیوونه شده
شوگا : امروز چی خوردی؟
دیوید : راستش دوستم مهمونم کرد رستوران ولی گفتم نه و مجبور شدم شیر و کیک بخورم
بهش خندیدم
شوگا : یادت نره بهت چی گفتم
اونم داشت میخندید
دیوید : نه یادم نمیره
شوگا : زود بهم زنگ بزن
دیوید : باشه
شوگا : خداحافظ
دیوید : خداحافظ
گوشی رو قط کردم
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
اسلاید دوم : لباس جیمز سر قرار با شوگا
شوگا ویو
وای دارم دیوونه میشم چقدر چهره ی آشنایی داره
به بادیگاردش اشاره کرد که کیفو بهم بده بادیگارد کیفو گزاشتم روی میز درشو باز کردم و به اسلحه ها نگاه کردم همشون اصل بودن وقتی مطمعن شدم درشو بستم
جیمز : شنیدم یه دستار حرفه ای پیدا کردی
شوگا : آره که چی
خندید
جیمز : هیچی اعصبانی نشو
یکم دیگه بهش نگاه کردم تا یادم بیاد شبیه کیه ولی هیچی یادم نیومد
جیمز : چیشد؟ چرا نگاه میکنی؟
شوگا : هیچی
به بادیگاردش اشاره کرد که پولو بدن اونا هم دادن کیفو برداشتم و رفتم سمت ماشین
جیمز ویو
ازش خوشم اومد سریع تن به آب نمیده ولی بلاخره که من به هدفم میرسم چه بخوای چه نخوای
از سر میز بلند شدم و رفتم سمت پنجره و بهش نگاه کردم سوار ماشین شدو رفت
جیمز به صورت زمزمه : بلاخره که توی دامم میوفتی هرچند با تو کاری ندارم اگه سد راهم نشی با تو کاری ندارم ولی ....
پوزخند زدم و رفتم سمت در ورودی ، خونه خالی بود به بادیگارد اشاره کردم که کارشو بکنه و رفتم به بدنه ماشین تکیه دادم و نگاه کردم خیلی لذت داشت خونه ای که آتیش گرفته خب نباید این خونه بمونه که بخواد لومون بده این خونه باید بسوزه بعد از اینکه کار بادیگارد تموم شد برای آخرین بار به آتیش نگاه کردم و پوزخند زدم سوار ماشین شدم و بعد از اینکه بادیگارد سوار شد حرکت کردیم
شوگا ویو
این مرده خیلی ذهنمو درگیر کرده بشدت شبیه یکیه ولی نمیفهمم چرا نمیتونم بفهمم شبیه کیه فعلا توی راهیم
.........
بعد از 2 ساعت بلاخره رسیدیم به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 10 صبح بود رفتم داخل عمارت خدمتکارا بودن داشتن کار میکردن رفتم تا از پله ها برم بالا که یاد ا/ت افتادم نکنه باز فرار کرده دیشبم داشت یه چیزایی درباره فرار میگفت رفتم سمت اتاقش و در اتاقشو باز کردم خواب بود خوبه فرار نکرده خواستم درو ببندم ولی یه حسی نمیزاشت این کارو بکنم درو باز کردم..... رفتم داخل و درو آروم بستم رفتم جلوتر بغل تختش وایسادم یه سوییشرت سرمه ای و یه لباس سفید زیرش پوشیده بود خیلی بهش میومد..من دارم چی میگم سریع رفتم سمت درو و رفتم بیرون درو آروم بستم و به سمت اتاقم راهی شدم وقتی رسیدم درو بستم و بهش تکیه دادم یه نفس عمیق کشیدمو به سمت میز رفتم موبایلمو از توی جیبم دراوردم و زنگ زدم به دِیوید بعد از چند تا بوق جواب داد
دیوید : بله
شوگا : سلام منم
دیوید : اوووو چه عجب از این ورا
شوگا : باهات کار فوری دارم
دیوید : البته میتونی بگی
شوگا : یه مرده به اسم جیمز هست که قاچاق اسلحه انجام میده
دیوید : اسمشو شنیدم خب
شوگا : میخوام دربارش تحقیق کنی و همه ی زندگیشو در بیاری
دیوید : زندگیه اونو میخوای چیکار
شوگا : کاری که گفتمو بکن
دیوید : باشه بابا چرا اعصبی میشی راستی... بهم خبر دادن یه دستیار پیدا کردی انگاری خیلیم حرفه ایه
شوگا : آره که چی
دیوید : هیچی
بعد شروع کرد به خندیدن معلوم نیست اصلا داره چیکار میکنه دیوونه شده
شوگا : امروز چی خوردی؟
دیوید : راستش دوستم مهمونم کرد رستوران ولی گفتم نه و مجبور شدم شیر و کیک بخورم
بهش خندیدم
شوگا : یادت نره بهت چی گفتم
اونم داشت میخندید
دیوید : نه یادم نمیره
شوگا : زود بهم زنگ بزن
دیوید : باشه
شوگا : خداحافظ
دیوید : خداحافظ
گوشی رو قط کردم
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
اسلاید دوم : لباس جیمز سر قرار با شوگا
۳۸.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.