کلاغی که در عکس بود

کلاغی که در عکس بود
حالا شاید حتی
به خانه اش رسیده باشد
اما
قصه ی ما
هرشب
یکی بود
یکی نبود است
سر نمی رسی
قصه
سر نمیرسد.
دیدگاه ها (۱)

با خیال تو که شب، سر بنهم بر خارا بستر خویش به خو...

حرف که می زنی انگارسوسنی در صدایت راه می رودحرف بزنمی خواهم ...

چه بی تابانه می خواهم ات ای دوری ات آزمونِ تلخِ زنده به گوری...

چه اهمیتی داردنقش منکجای صحنه ی زندگی توقرار داردوقتی هر جا ...

فرصتی نبود .لحظه اش رسیده بود که باز هم چشم های تو را ببینم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط